دیالوگ های ناب

:rose:به نام خدای کلمات
سلام دوستان این تاپیک صرفاً برای معرفی دیالوگ‌های رمان‌های در حال تایپ انجمن هست دوستانی که تمایل دارند می‌توانند تکه‌ی ناب از دیالوگ رمان‌هایشان و لینک رمانشان را اینجا قرار دهند.:rose:​
 
آخرین ویرایش:
- توی جنگ دوست داشتن‌ها اونی برنده می‌شه که قدرتمنده‌تره. پدر شما دخترش دوست داشت من مادرم رو. اون برنده شد چون قدرتمندتر بود.
شما هم چون قدرت بیشتری داشتید چون قاعده و قانون داشتید برنده شدید. دل ما ضعیفا هم بمونه با خود خدا.

رمان فریادهای در گلو مانده
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
- یه بزرگی همیشه می گفت سه تا چیز رو باید به بند کشید اولیش سگ ول دومیش تنبون ول سومیش زبون ول. اولی اگه ول باشه پاچه ت رو می گیره دومی اگر ول بشه آبروت رو می بره . سومی وقتی ول باشه سر و دلت رو به باد می ده. برای همین می گن باید بند این سه تا چیز رو محکم بست.


رمان فریادهای در گلو مانده
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
جانان: - اعتماد برای من یعنی نفستو از چهارچوب دستگاه تنفسیت دربیار بده به یکی امانت. در اون حد...
شایگان: - منم وقتی یکی بهم اعتماد میکنه، قول مردونه وسط میزارم، اگه این قول رو لگدمال کنم یعنی مرد بودنم رو زیر سوال بردم! در همین حد...

رمان لوسیفر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یک لحظه.نبش قبر کردن گذشته را دوست داشتم. با اینکه هر بار روحم مچاله تر می شد، با اینکه برای همیشه کمرم شکسته بود... ولی یادم نمی رفت! چه می کردم؟


لوسیفر به قلم
@آیدا نایبی(ماهک)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من شکست خورده بودم چون که همیشه الویت بعدی بودم. ولی این ذهن خر*اب و مریض درک نمی کرد.

لوسیفر به قلم عشق جان
@آیدا نایبی(ماهک)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اختلال اجبار به تکرار یک پدیده ی روانیه که شخص توی گذشته‌ش یک حادثه یا اتفاق رو پشت سر گذاشته و بعد از اون مدام خودش رو توی اون موقعیت میزاره. این تکرار مکررات باعث میشه تا فکر کنه دوباره و دوباره توی همون موقعیت حضور میتونه داشته باشه.

لوسیفر
@آیدا نایبی(ماهک)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
درد برادر گرگ است...چون هر دویشان را از هرطرف بخوانی یک جور است و هر دویشان وقتی با پنجه هایشان زخمی ات کنند، آن رد زخم تاابد می ماند...

@آیدا نایبی(ماهک)

لوسیفر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
- دوست داشتنی که توش خیا*نت باشه به درد لای جرز دیوار می خوره. قبول دارم من یه آدم متعصب کورم اما تو هم زیادی داری از اونطرف بوم میفتی سیاوش.
- من فقط یاد گرفتم به آدما برای خوب زندگی کردن فرصت بدم.

رمان فریادهای در گلو مانده
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

از یک جایی به بعد نگران آدم‌هایی شدم که هر لحظه می‌ترسیدم از دستشون بدم. آدم‌هایی که بخاطرشون زندگی می‌کردم تا خوشبخت باشند. تازه همین جا بود که فهمیدم من حتی برای خودم‌ هم زندگی نمی‌کنم. من هیچ‌وقت نفهمیدم وقتی کسی آدم رو ترک می‌کنه، توی ذهنش چی می‌گذره؟ این که آدم تا کجا می‌تونه پیش بره و یکه نفر رو فراموش کنه. آیا آدم اصلا می‌تونه یا نمی‌تونه؟
من تازگی‌ها به نگرانی عجیبی مبتلا شدم. نگرانم... برای از دست دادنِ دوباره ی آدمی که نیست. نمی‌دونم شاید هم خودم عجیب به نظر می‌رسم...نمی‌دونم...


رمان افسون شرقی
@Marilyn Monroe
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین