سلام دوستان این تاپیک صرفاً برای معرفی دیالوگهای رمانهای در حال تایپ انجمن هست دوستانی که تمایل دارند میتوانند تکهی ناب از دیالوگ رمانهایشان و لینک رمانشان را اینجا قرار دهند.:rose:
- توی جنگ دوست داشتنها اونی برنده میشه که قدرتمندهتره. پدر شما دخترش دوست داشت من مادرم رو. اون برنده شد چون قدرتمندتر بود.
شما هم چون قدرت بیشتری داشتید چون قاعده و قانون داشتید برنده شدید. دل ما ضعیفا هم بمونه با خود خدا.
- یه بزرگی همیشه می گفت سه تا چیز رو باید به بند کشید اولیش سگ ول دومیش تنبون ول سومیش زبون ول. اولی اگه ول باشه پاچه ت رو می گیره دومی اگر ول بشه آبروت رو می بره . سومی وقتی ول باشه سر و دلت رو به باد می ده. برای همین می گن باید بند این سه تا چیز رو محکم بست.
جانان: - اعتماد برای من یعنی نفستو از چهارچوب دستگاه تنفسیت دربیار بده به یکی امانت. در اون حد...
شایگان: - منم وقتی یکی بهم اعتماد میکنه، قول مردونه وسط میزارم، اگه این قول رو لگدمال کنم یعنی مرد بودنم رو زیر سوال بردم! در همین حد...
اختلال اجبار به تکرار یک پدیده ی روانیه که شخص توی گذشتهش یک حادثه یا اتفاق رو پشت سر گذاشته و بعد از اون مدام خودش رو توی اون موقعیت میزاره. این تکرار مکررات باعث میشه تا فکر کنه دوباره و دوباره توی همون موقعیت حضور میتونه داشته باشه.
- دوست داشتنی که توش خیا*نت باشه به درد لای جرز دیوار می خوره. قبول دارم من یه آدم متعصب کورم اما تو هم زیادی داری از اونطرف بوم میفتی سیاوش.
- من فقط یاد گرفتم به آدما برای خوب زندگی کردن فرصت بدم.
از یک جایی به بعد نگران آدمهایی شدم که هر لحظه میترسیدم از دستشون بدم. آدمهایی که بخاطرشون زندگی میکردم تا خوشبخت باشند. تازه همین جا بود که فهمیدم من حتی برای خودم هم زندگی نمیکنم. من هیچوقت نفهمیدم وقتی کسی آدم رو ترک میکنه، توی ذهنش چی میگذره؟ این که آدم تا کجا میتونه پیش بره و یکه نفر رو فراموش کنه. آیا آدم اصلا میتونه یا نمیتونه؟
من تازگیها به نگرانی عجیبی مبتلا شدم. نگرانم... برای از دست دادنِ دوباره ی آدمی که نیست. نمیدونم شاید هم خودم عجیب به نظر میرسم...نمیدونم...