اتمام یافته داستان کوتاه فرشته‌ای به نام مادر| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع RMwN
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
مشاهده فایل‌پیوست 297635

به نام تک نوازنده‌ی هستی

نام داستان: فرشته‌ای به نام مادر
ژانر: تراژدی
به قلم: نگین بای

ویراستار: @SaRI.B
مقدمه:

انتظار‌داشتم بمانی... .
برای همیشه کنارم ماندگار شوی... .
اما رفتی!
رفتنت برایم دردناک بود... .
همانند کارهای دردآورم!
مرا ببخش!
هر چند می‌دانم بخشیده نخواهم شد... .
من خودم را نمی‌بخشم... .
هرگز!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:


1488-png.2733



نویسنده عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان ، برای منتشر کردن داستان‌کوتاه خود، خواهشمندیم قبل از تایپ داستان کوتاه خود، قوانین زیر را مطالعه بفرمایید.

قوانین تایپ داستان کوتاه

و زمانی که داستان‌کوتاه شما، به پایان رسید، می‌توانید در این تاپیک اعلام کنید تا بعد از بررسی و مُهر صلاحیت، داستان‌کوتاه شما به روی صحفه‌ی سایت برود.

تاپیک جامع اعلام تایپ داستان کوتاه

|مدیریت‌بخش‌کتاب|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
- آرامش... .

با صدای آشنایی که توی گوشم پیچید و اعصابم رو به کل بهم ریخت چرخیدم به عقب. کمی متعجب شدم! ابروهام رو تو هم کردم و زیرلب گفتم:

- تو اینجا چیکار می‌کنی؟

به طرفم قدمی برداشت. خودم رو کشیدم عقب تر و با صدای نسبتا بلند داد زدم:

- جلو نیا!

بدجور بهم ریخته بودم! بچه ها زل زده بودن به من و مامانم. کوله پشتیم رو از دست بیتا چنگ زدم.

- خدافظ!

- کجا میری آرامش؟!

جوابش رو ندادم. با عصبانیت دست مامانم رو کشیدم. نگاش کن تو روخدا، چجوری خودش رو چادر چاقچور کرده اومده دنبالم! پوفی گفتم و سوار تاکسی که منتظر بود شدم. مامان که سوار شد کوله‌ام رو پرت کردم تو بغلش و دست به سینه شدم. فکر کنم قفسه‌ی سینه‌اش کمی درد گرفت. محل ندادم و از پشت شیشه بیرون و تماشا کردم. خدایا این چه مادری به من دادی؟ عین کنه چسبیده بهم. به خونه که رسیدیم شالم رو از سرم کندم و داد زدم:

- چرا اومدی؟

مامان از دادم ترسید. سرش رو پایین گرفت و گفت:

- نگرانت شدم مادر!

- نشو! نگران من نشو! می‌فهمی؟ اصلا کی بهت گفت بیای اونجا؟! هان؟

- آرامش یواش‌تر! درو همسایه می‌شنون.

- بزار بشنون! بفهمن چه مامانه سمجی افتاده تو دامنم. آبروم و جلو دوستام بردی؛ این چه وضع اومدنه؟

جوابم رو نداد. سرش همچنان پایین بود.

- من مادرم! درک نمی‌کنی دختر.

- خوب من بد، من نفهم، تو که خوبی تو که مادری یکم درکم کن. اصلا درک کردنتم نخواستیم.

بلند تر گفتم:

- فقط مزاحمم نشو، همین!

و رفتم تو اتاقم و درو محکم کوبیدم بهم. دیوونه شدم از دستش! جلو آینه وایسادم.گوشیم تو جیبم لرزید. جواب دادم:

- بگو!

- میگم آرامش، چی شد رفتی؟ کی بود؟!

- بردیا بی‌خیال تو روخدا.

- خیله خوب، میای؟

پوست لبم رو کندم.

- نیم ساعت دیگه اونجام!

- اوکی! کاری باری؟

- نه فعلا.

قطع کردم و رژ لبم رو تجدید کردم. از توی کمد یه مانتوی ابرو بادی درآوردم که در اتاق باز شد و مزاحم همیشگی اومد تو.

- آرامش، دخترم چیزی خوردی؟

- برات مهم نباشه! هیچی من به تو ربط نداره.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:

RMwN

مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
543
پسندها
پسندها
3,435
امتیازها
امتیازها
258
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Kallinu
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین