در حال تایپ داستانک رافا | نویسنده KIAnaz

«بسم الله الرحمن الرحیم»
مشاهده فایل‌پیوست 93616
نام داستانک: رافا
ژانر: اجتماعی
نویسنده: کیاناز تربتی نژاد
منتقد و ناظر : @حورا
مقدمه:
قدم می‌زنم در خیالی ارغوانی، در خیالی پوچ و تهی از اندکی شناخت. می‌گویند دلمان روشن است اما در دنیایی سیاه هستیم و گاهی ارغوانی. در دنیای به رنگ ارغوانی خبری از هیچ نیست. حتی تصویر خود، تصویر آسمان.
روشنی دلم، آسمان تیره رنگ دنیایم را روشن نمی‌سازد. آسمانِ روزهایم تفاوتی با آسمانِ تیره شب نمی‌کند. از زیبایی گل نرگس زیاد شنیده‌ام، می‌‌دانم رنگ زرد، بخشی از آن را جلوه داده و سفیدی آن را قاب گرفته، اما به راستی که زرد و سفید چه رنگی‌ست؟ قاب چیست؟ نکند همان چیزی که چشمان من را در خود جای داده؟ دعا میکنم این‌گونه نباشد، نمی‌خواهم نرگس از دنیایش چیزی نداند.
 
آخرین ویرایش:
مشاهده فایل‌پیوست 26377
نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ داستانک در انجمن کافه نویسندگان


شما می‌توانید پس از ۵ پست درخواست جلد بدهید.

درخواست جلد

پس از گذشت حداقل ۷ پست از داستانک، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد داستانک بدهید. توجه داشته باشید که داستانک های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.

درخواست نقد

پس از ۷ پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.

درخواست تگ



همچنین پس از ارسال ۱۰ پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...

اعلام اتمام آثار ادبی


اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه



13422_ad05f9f7e9b0261da9d2dad1014c7c49.gif



کادر مدیریت ادبیات انجمن کافه نویسندگان
 
آخرین ویرایش:
سوزی که به صورتم می‌خورد پاییز دلگیر را برایم شفاف‌تر کرد. می‌گفتند اسمش پاییز است. اولی بهار و دومی تابستان، سومی که پاییز بود و چهارمی زمستان. نیازی به دیدن نبود. صدای شکستن برگ‌ها زیر پایم یعنی پا در پاییزی بدون تصویر گذاشته بودم.
صدای قدم‌ها، خنده‌ها، پچ پچ کردن‌ها و زمانی هم خدای من را به وضوح می‌شنیدم. با چه موجوداتی زیر سقف آسمان زندگی می‌کردم.
می‌گفتند دلمان به وسعت دریاست اما نگفتند دریایی آمیخته با گِل. صدای جیغ زدن‌ها و خنده‌های دختران جوانی را می‌شنیدم. عصای سفید رنگم به جایی خورد و بعد از آن تیزی بینی‌ام سردی را حس کرد. جریان گرفتن خون زیر پوستم شدت گرفت.
به ستون خورده بودم. مقصدم ستونی بتنی شده بود در دوازدهمین رو از پاییز.
صدای خنده و جیغ دخترها شنیده نمی‌شد. عطر نرگس زیر بینی‌ام دوانده شد و بعد از آن صدای گیرایی جویای احوالم شد. نمی‌دانستم چه کاری باید بکنم. بوی نرگس می‌داد و آن صدای گیرا... .
خوبم را که گفتم، کنار عصایم را گرفت و کشید. اخم کردم، قصدش اذیت بود. با لحن تندی منعش کردم که با ناراحتی قصدش را گفت. ناراحت شده بود. اهمیتی نداشت. الان که من بروم او هم می‌رود و دیگر هیچ دیدار بی‌تصویری رخ نمی‌دهد.
عصایم در گودال کنار ستون گیر کرده بود با شدت خارجش کردم و خواستم به راهم ادامه دهم که به مستطیلی چرمی خوردم. دختر به سرفه افتاده بود در همان میان این را می‌گفت که کیفش را جلویم گرفته تا به او برخورد نکنم.
بیشتر آنجا نماندم و راهم را ادامه دادم. این‌بار جلویم هیچ چیزی نبود. صدای رضا گفتن را شنیدم. حاج حسن بود. گل فروش محله. دیروز نرگس‌هایم دیگر نرگس قبل نبودند. وارد گل فروشی شدم و دسته‌ای گل نرگس خریدم.
کلید را که در قفل چرخاندم صدای جیغ دختری که برایم آشنا بود آمد که می‌گفت او هم این‌جاست. از قرار معلوم در شهر غریب دانشجو بودند و خانه‌ای را از آقای هدایتی اجاره یا خریداری کرده بودند و شاید هم رهن.
نمی‌دانم بوی عطر او بود یا عطر گل‌های درون دستم، اما هرچه بود این‌بار نرگس بوی دیگری گرفته بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:

دختر خوشگل انجمن

نویسنده رسمی ادبیات
نویسنده رسمی ادبیات
مدیر بازنشسته
نوشته‌ها
نوشته‌ها
4,680
پسندها
پسندها
12,480
امتیازها
امتیازها
323
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین