در حال تایپ نمایشنامه بیا به دیدن من | پرنده‌سار

بسمه تعالی

عنوان نمایشنامه: دلیل
ژانر: اجتماعی ، تراژدی
نویسنده: پرنده سار
کارکترها:
دختر: دختری که قرار است فردا بمیرد.
دوست: دوست دختری که قرار است فردا بمیرد.
نامزد غیررسمی: نامزد غیررسمی دختری که قرار است فردا بمیرد.
مادر: مادر دختری که قرار است فردا بمیرد.
برادر: برادر دختری که قرار است فردا بمیرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اپیزود اول / «قراره بمیرم!»

اتاق: در چوبین اتاق باز است. پنجره پرده ندارد و نور تا آنجا که جا هست، خود را در اتاق پراکنده اما اتاق همچنان خالیست و تاریک ست. همه چیز سر جای خودش مرده. کتاب ها، گل های مصنوعی، نقاشی های روی دیوار، قاب عکس بابا ... دوست روی تـ*ـخت دختر نشسته و دختر روی صندلی میز تحریرش.

دوست: خب حالا بگو چی شده اول صبحی منو کشوندی اینجا.
دختر: (نگاهی پر از ترس به دوست می اندازد.)
دوست: رنگشو! (با خنده) چی شده؟
دختر: ...
دوست: (لبخندش را جمع می کند) داری می ترسونیما دختر! خب بگو چی شده.
دختر: من...
دوست: تو چی؟
دختر: من... من فردا قراره... (می زند زیر گریه) وای.
دوست: بمیرم. با اون پسره باز دعوا کردی؟
دختر: نه. (فین فین) نه.
دوست: چی شده خب؟ اشک هاشو! پاک کن ببینم. درست بگو چی شده.
دختر: من، قراره فردا بمیرم!
دوست: ...
دختر: می دونم به خدا! خودم هم باورم نمیشه. از صبح نمی دونم باید چی کار کنم.
دوست: (گوشهء لـ*ـبش بالا می رود) چی؟
دختر: خب، خب دارم میگم من فردا قرارهـ - -...
دوست: (می زند زیر خنده) قراره بمیری؟! تو دیگه کی هستی بابا!
دختر: ...
دوست: هی بهت گفتم نشین دنبال نیهیلیسم و داروینیسم و این ایسم و اون ایسم بگردا. آخرش همون شد که من گفتم. (خنده) چی بود اسم اون یکی؟ اگزیسیسانسیالیسم؟ (خنده)
دختر: چرا این جوری می کنی؟ چه ربطی داره؟ در ضمن اون اگزیستانسیالیسمه.
دوست: هر چی. (مکث) واقعا اول صبحی کشوندیم اینجا اینو بگی به من؟
دختر: چرا باور نمی کنی؟ بابا من می دونم. می دونم فردا صبح دیگه بیدار نمیشم. یعنی چی این حرکات؟
دوست: اکی. حتما هم عزرائیل خان پا شده اومده دم گوشت بهت خبر داده. ای داد بیداد...
دختر: من مطمئنم که فردا قراره بمیرم. می دونم!
دوست: خب خوبه زودتر گفتی قراره بمیری برم یکم لباس مشکی بخرم. فرداست دیگه؟ امشب وقت داری بیا باهام بازار.
دختر: (عصبانی) مسخره بازی در نیار! دارم جدی میگم!
دوست: (می خندد) خب مگه من چی گفتم که جوش میاری. بشین بابا. بشین. اتفاقا خانجون هم شب قبل از مردنش بهم خبر داده بود قراره فردا بمیره.
دختر: ...
دوست: نه، خدایی، چی زدی؟ دزش بالا بوده لامصب. حسابی بردتت اون بالا بالاها!
دختر: (نفس عمیقی می کشد) ببین، می دونم درکش سخته. خودمم اولش گیج بودم. یعنی هنوز هم هستم. ولی خب... من...
دوست: تو چی؟
دختر: می دونستم که همه تعجب می کنن؛ ولی خب من فکر می کردم تو بیشتر به من و حرف هام اعتماد داری.
دوست: خب اگر اعتماد هم داشتم دیگه ندارم.
دختر: (مکث) یعنی چی؟ یعنی تو فکر می کنی من دیوونه شدم؟
دوست: ...
دختر: آره؟
دوست: خب چرا نباید دیوونه شده باشی؟ با این همه کتاب بیخودی که می خونی و این فیلم های مسخره ای که می بینی باید هم دیوونه بشی.
دختر: اصلا ازت انتظار نداشتم.
دوست: که چی؟ هیچکس از این تیریپ ها خوشش نمیاد دیگه دختر. الان فرق خودم و خودت رو ببین؛ تو الکی نشستی خوندی که عمهء چرنوبیل چه ماهی به دنیا اومده بوده و لباس آبراهام لینکولن تو اولین قرار عشقیش چه رنگی بوده و کتابخونهء مامان شکسپیر اینا چند تا کتاب داشته و ال و بل. رسیدی به اینجا. «فردا قراره بمیرم»! من چی؟ نشستم مثل بچهء آدم درسم رو خوندم و ازدواج کردم الان وضعم از تو خیلی بهتره.
دختر: یعنی چی این حرفها؟ خدا این مغز رو به ما داده که باهاش فکر کنیم. که بیستر بدونیم. اگه قرار بود همهء آدمها همین قدر منفعل و الکی زندگی می کردن که الان باید با انسان های اولیه سر و کله می زدیم.
دوست: ببین - -
دختر: اگه قرار بود سر جامون بشینیم و نه چیزی بدونیم و نه چیزی بفهمیم پس فرقمون با حیوونا چیه؟ که فقط بخوریم و بخوابیم و بمیریم؟ بمیریم؟ بدون این که هیچ کاری کرده باشیم؟
دوست: الان به من گفتی حیوون دیگه؟
دختر: (کلافه) نه بابا. وای. من حالم خوش نیست. گیج و ویجم. تو هم هی با من بحث کن.
دوست: تو کی گیج و ویج نبودی؟ (کیفش را به شانه می آویزد.) دیگه حرفی نمونده.
دختر: چرا این جوری میکنی؟ تو که قبلا اینقدر - -
دوست: اینقدر چی؟ اینقدر چی؟ حرفتو تموم کن دیگه.
دختر: ...
دوست: من که دیگه تمایلی ندارم باهات دوست بمونم. شوهرمم میگه با این همه کتاب تو اتاقت ممکنه برامون دردسرساز شی. (به طرف در می رود.)
دختر: (با ناراحتی) من قراره بمیرم. واقعا هیچ حسی نداری؟
دوست: نه. اتفاقا منتظرم ببینم فردا صبح می میری یا نه! فعلا.
دختر: ...
دوست: آ راستی، پیشاپیش خدا بیامرزدت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اپیزود دوم / «تو دیگه چرا؟»

پارک: فضای سبز، نسیم آرام، نیمکت چوبین و تکه ابرهای سیاه در آسمان. هواپیماهای جنگی در آسمان پرواز می کردند. درخت ها از شدت وزش وحشتناک نسیم، از ریشه کنده می شدند. هوا سرد بود.

نامزد غیررسمی: خوبی؟ چه خبر؟
دختر: مرسی.
نامزد غیررسمی: دلت زود به زود تنگ شد؟ همین دیروز رفتیم رستوران که!
دختر: نه. راستش، می خواستم یه چیزی بهت بگم. فقط امیدوارم قبول کنی.
نامزد غیررسمی: (خنده) چی می خوای بگی؟ می خوای باز اصرار کنی بریم سینما؟
دختر: (کلافه) وای نه. قضیه خیلی فراتره.
نامزد غیررسمی: فراتر در چه حد؟ با مامان خانم دعواتون شده؟
دختر: نهـ- -...
نامزد غیررسمی: اتفاقا منم دیشب با بابام بحثم شد.
دختر: وای یه دقیقه به من گوش میدی؟
نامزد غیررسمی: باشه. چشم. من الآن همهء وجودم گوشه تقدیم به عشقم.
دختر: ببین، فقط تو رو خدا باورم کن ها. من به دوستم گفتم کلی مسخره م کرد.
نامزد غیررسمی: دوست شما بیخود کرد. واسه چی به عشق من - -
دختر: آخرشم برگشت گفت دیوونه شدم. ولی تو دیگه باورم کنی ها. باشه؟ من واقعا دارم راست میگم. اصلا نمی دونم چی کار کنم. (اشک هایش سرازیر می شوند.)
نامزد غیررسمی: داری می ترسونیم عزیزم. من باورت می کنم قشنگم. گریه نکن. اشک هاتو پاک کن. بگو چی شده این طور ریختی به هم.
دختر: (اشک هایش را با آستین مانتوی آبی اش پاک می کند.)
نامزد غیررسمی: نترس. هر چیزی شده باشه من پشتتم. هنوزم می خوامت.
دختر: من قراره... (مکث)
نامزد غیررسمی: تو قراره چی؟ چیه؟ می خوای کات کنی؟!
دختر: (کلافه) وای نه!
نامزد غیررسمی: آره؟!
دختر: (صدایش را بالا می برد.) وای خدا! من قراره فردا بمیرم!
نامزد غیررسمی: هن؟!
دختر: میدونم برات عجیبه. ولی باور کن خودمم هنوز گیجم. دوستم کلا حرفمو باور نکرد - -
نامزد غیررسمی: چی گفتی؟
دختر: میگم دوستمم کلا حرفمو باور - -
نامزد غیررسمی: نه، قبلش...؟
دختر: من فردا قراره بمیرم!
نامزد غیررسمی: عجب...
دختر: تو باورکردی نه؟
نامزد غیررسمی: (خنده)... معلومه که آره!
دختر: (گنگ) یعنی چی. خب چرا داری می خندی؟ میگم دارم می میرم.
نامزد غیررسمی: خب بمیر!
دختر: ...
نامزد غیررسمی: ...
دختر: من جدی میگم.
نامزد غیررسمی: منم جدی گفتم!
دختر: ...
نامزد غیررسمی: دوستت گفته بود دیوونه ای؟ بنده خدا. حق داشت! زده به سرت؟!
دختر: تو دیگه چرا؟
نامزد غیررسمی: چرا چی؟
دختر: تو دیگه چرا نمی خوای حرفمو باور کنی؟
نامزد غیررسمی: خب آخه از هر جهت که به این اندیشهء طلاییت فکر می کنم به نتیجه ای نمی رسم. در نتیجه حالت خوش نیست.
دختر: من رو نگاه کن. من قراره بمیرما! فردا قراره بمیرم. همین فردا صبح!
نامزد غیررسمی: باشه. همین فردا صبح هم میام در خونه تون و به همه میگم که مرگت بهم الهام شده بود و عشقمون افسانه بشه. نظرت چیه؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین