دلتنگی درد نیست، جراحتی ست در سینه، ریشه دوانده به روح و روان. یک رعشه ی دائمی، سرگردان در تک تک سلولهای بدن. وهمی بی انتها که روز و شب ندارد، همیشه هست.
یه وقت هایی هم هست
انگار فاصله بین آدم ها هیچی نیس
انگار نه که پشت ال سی دی های چند اینچی داریم حرف میزنیم
انگار که نشستیم دور آتیش، پتو دور شونه هامونه، یه لیوان چایی هم دستمون
ستاره داریم تو شب هامون
لبخند داریم رو ل*ب هامون
انگار نه انگار که دوریم
که نیستیم ..