یادتون میاد یه وقتی...

یادتون میاد یه وقتی خونه ی مامان بزرگ بابا بزرگ هامون اینجوری بود صفا و صمیمیت بود. اصلا یه دنیایی بود. یه سفره بود ازین سر خونه تا اون سر خونه همه کیپ هم می‌نشستیم. دلامون اینقدر دور نبود گوشی اینقدر فراوون نبود. اینی که میگم مال دهه های هفتاد و واسه هم سن های منه. اما قطعا شما دهه هشتادی ها هم بعضی هاتون اینارو تجربه کردین. هر کسی تجربه کرده‌ بیاد بنویسه و تعریف کنه که اون موقع ها یلدا چطوری بود و چه حسی داشت؟? بیاین خاطره بازی کنیم.
مشاهده فایل‌پیوست 31152
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خب من براتون از خاطره ی بچگی هام از شب یلدا میگم. وقتی پنج شیش سالم بود و مامان بزرگ مادرم هنوز زنده بود، یه خونه ی نقلی تو یه محله ی شلوغ انزلی بود که همه ما هر هفته یا به مناسبت های مختلف توش جمع می‌شدیم. مادر جون درسته که کمرش تا شده بود و دولا دولا راه می‌رفت و قیافه اش حسابی شکسته بود اما همیشه تو خونش آش، باقالی و یه سفره داشت که تو ایوون پهن می‌شد و همه از این سر تا اون سرش می‌نشستن. شبای یلدا مادر جون یه ظرف ور می‌داشت با چندتا انار و یه ملاقه. با ملاقه میزد پشت انارها و انار دون می‌کرد. بعد یه پلاستیک می‌آورد که توش برنج سرخ شده بود که ما شمالی ها بهش میگیم وابیشته برنج بعد تو دست هممون ازین برنجا میریخت به ماند که به من که اولین نتیجه بودم همیشه بیشتر می‌رسید ?بعدم فال حافظ که مادر بزرگم چون سوادش از همه بیشتر بود اون همه ی فال هارو می‌خوند بعدم اینقدر شب یلدا طولانی بود من همیشه یه گوشه ی خونه مادر جون در حال چرت زدن بودم. اما حالا نه مادر جون هست نه اون خونه هست نه دیگه آدمهای زیادی از اون خانواده مونده. و اون خونه و مادر جون و اون یلدا برای هممون آرزو شده و از اون روزا فقط دلتنگی برای همه مون مونده مخصوصا برای من...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:

《RaHa》

کاربر حــامی
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
1,007
پسندها
پسندها
758
امتیازها
امتیازها
223
سکه
0
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین