اتمام یافته نمایشنامه شب یلدا |Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع SHAHIN
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
مشاهده فایل‌پیوست 297685

هوالحق

نمایشنامه: شب یلدا
ژانر: تراژدی، طنز
نویسنده: نگین بای

شخصیت‌ها:
مهسا، آیناز، الینا
امیر، ماهان، آرش

نقش: دانشجو و دوست اجتماعی

ویراستار: @Hanieh_M
@Stone Heart

خلاصه:
دانشجو‌هایی که شب یلدا تصمیم می‌گیرند کنار‌هم باشند، امّا هیچ برنامه‌ای برای این شب طولانی ندارند! یکی از آن‌ها قرار است از دختر مورد علاقه‌ی خود خواستگاری کند، امّا او نیز نمی‌داند چه‌طور این‌کار را کند و اتفاقی که نباید می‌افتد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به نام تک نوازنده‌ی هستی

همگی در پذیرایی نشسته بودند و هرکسی به یک‌ جایی چشم دوخته بود. درست وسط حال، یک دست مبل قهوه‌ای با میز عسلی قرار داشت. خانه‌ای ساده؛ امّا در عین‌ حال شیک که نسبتاً مرتب بود. گه‌گاهی به یک‌دیگر خیره می‌شدند و از این سردرگمی خنده‌شان می‌گرفت.
آیناز که کلافه شده بود گفت:
- بابا، جان هر کسی دوست دارید یک تکانی به خودتان بدهید، مثلاً امشب شب یلدا است! دیگر بلند شوید.
امیر به دنبال حرف آیناز گفت:
- می‌گویم ما که برنامه‌ای نداریم، برویم شهرستان؟!
آیناز با این حرف امیر سرتکان داد و گفت:
- اصلاً حرفش را هم نزن. کرونا با کسی شوخی نداره! می‌خوای بمیری؟
الینا: به نظرم حالا که کنار هم هستیم امشب و خوش بگذرونیم.
آیناز ناگهان عطسه‌ای کرد و گفت:
- آره، آره راست می‌گی.
امیر از جایش پرید و ماسک را برداشت و بلند گفت:
_ وای! آیناز کرونا گرفته، فاصله‌ی اجتماعی رعایت بشه من حساسم.
آرش با خنده رو به امیر گفت:
- تو دیوونه‌ای.
آیناز: چی چی رو کرونا گرفته.
ماهان به امیر اشاره کرد و با اشاره یک‌جا را نشان داد و گفت:
- امیر قربان دستت، اون الکل رو بده بزنم به دست‌هایم.
آیناز جیغی می‌زند و با حالت ناراحت می‌گوید:
- بچه‌ها. این‌کار‌ها چیه؟
ماهان در جواب حرف‌اش می‌گوید:
- گل دختر، احتیاط شرط عقل است.
الینا بحث را عوض می‌کند و می‌گوید:
- ما که وسایل تو خونه داریم، یک سفره‌ای چیزی واسه امشب بچینیم بد نیست، نه؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امیر: به نظر من آیناز رو قرنطینه کنیم تا از دست نرفتیم.
آیناز به سمت امیر دوید و در همان حال داد زد:
- امیر می‌کشمت!
امیر: نه نیا، من جانم رو دوست دارم.
الینا خندید و گفت:
- موش و گربه به جون هم افتادند.
آرش: آقا می‌خوایید حداقل آن هندوانه رو بخوریم؟!
مهسا: بله، بله؟ اون واسه یلدا است. اگر دست به آن بزنی با من طرف هستی.
آرش: شکلات چی؟ فشارم افتاده پایین!
مهسا: شکلات هم نه، فشار هرکی هم بیفته برای تو یکی سرجاش هست.
آرش: خب یک نیمرویی، چیزی درست کنید ضعف کردم.
الینا از جایش بلند شد و گفت:
- من می‌روم درست کنم.
آرش: تو نه الینا، بشین مهسا میره.
الینا: چرا آن‌وقت؟
آرش: یک‌بار که شور کردی، یک‌بار هم نزدیک بود خونه رو آتش بزنی! باز هم بگویم؟!
امیر: وای فوتبال شروع شد‌ه‌ها، آیناز اون کنترل رو به من بده.
آیناز: خیلی معذرت می‌خوام ولی نوکر باباتون سیاه سوخته بود.
امیر: زود باش، توهم سفید برفی نیستی.
آیناز: بهتر از توی زغالم!
امیر: کنترل رو می‌دی یا نه؟
آیناز: باشه، به شرطی که جزوه‌ات رو به من بدی.
امیر: خجالت نمی‌کشی؟ کرونا گرفتی بعد می‌گی جزوه می‌خوام!
آیناز: امیر یک‌بار دیگه.
امیر با خنده مانع حرف‌اش شد و گفت:
- فسقلی شوخی کردم.
مهسا: از شما که‌ بخاری بلند نمی‌شه، من دست به کار بشوم. امشب نشینیم هم‌دیگر رو نگاه کنیم.
الینا: یک سوال فنی، الان دقیقاً من چه‌کار کنم؟
آرش: تو فعلاً دست به سیاه و سفید نزن.
الینا با لبخند گفت:
- واقعاً؟!
آرش: خراب‌کاری نکنی انگار یک دنیا زحمت رو از دوش ما برداشتی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین