دلنوشته [ زهرا نامورسیکارودی ]

بروقع لحظه بودنی
باش وهوا،راسازکن
بپرس از مسیرها
وازقدوم آشنا
که من توام
وتومنی
وازشکستن حضور
دریچه های نوردور
که ازجنون به جان کشد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ازتوعبورمی کند
شوروشعور میکند
پای حضور میکند
تولحظه های بودنی وهست هستی منی
برای من تپیدنی
برای من رسیدنی
توصبح صادق منی
تمام عاشق منی
من واعتمادبودنت
خدایی ات خدایی ات
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مردم یک ده تنگ
پشت کوه های بلند
زیر آوار تلاطم نیمه جان افتادند
به تنفس دوده ی تنهایی
شهر لبخند زنان؟
منظره هاشان قدوم بشکسته ی آن نفس بی نفَس است
مردم این کوچه های گم تودرتو
دست بر دیوار هجوم نمی اندازند
تن زخمی،پای مرداب کشان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Kallinu

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
نوشته‌ها
نوشته‌ها
5,152
پسندها
پسندها
18,860
امتیازها
امتیازها
483
سکه
161
ای کوچه های دَد دار
ای شهرهای تبدار
ما از شفا رهیدیم
بیمار صد رحیلیم
با سوز دل بگفتند
معجون شورخواهیم
زیبا گل دوا را
درساغری چکانیم
بی حال سر کشیدیم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلی نظرفکند هردم ،به دوری که خانه خانه توست
به سجده گاه شبیه است،رام شانه ی توست
شبیه ظهر پرنورمی شود آنجا
چه باصفاست حتی ،خیال دیاربودن دوست
به خلسه میبرد انگاراینجا وآنجا فقط بهانه ی توست
تودوری یا من کمی غریب می ماند
که آغازگویش غربت خوبی، زمانه ی توست
به تنگ دل چه بگویم ؟کجا چاره کنم ؟
فقط بگویم افسوس تمام بهانه عاشق توست
کمی صبورکرده ام بدی را شبیه تو بشوم
عجول عاشق آمدن عشق می گردد
صدای پای تو آرام جان می گردد
خودت بگوباز، چرا اینقدر شبیه خدا
تمامِ تمام ِتمام میگردی
زدورشیداخوش است با صدای کوک زمان
چرا شبیه دل من نمیشوی یکم
شبیه آینه گرداب دل شود نگران
که هردمی است ناسازبا دگران
تورا بهانه کنم می شود هوا حاصل
بهار می شود وعاشقی شود کامل
تمام آرزو اعجازماندن تو شده
واین دوارخسته از نبود توخسته شده
به گوش کوچه های عشق پسند نجوا کنم حضورتورا
هوارسینه گشا می شوند شهر به شهر
توراصدا کنند جانانه تا شفا یابند
حضور امن تپیدن چرا نمی یابند
بگو بگو به همه عالم چه ها داریم
که از این عشق ابدی دست برنمی داریم
به آشنا بگوسخن آشنا نگه دارد

دیروز وامروز وفردا تورا به یاد آرد"
 
سپیده صبرگشوده
فرشته بال گشاید
سفرزمنزل دیرین
قدوم راه گشاید
به روی ابرنشستم
به روی ابر برفتم
میان آن شب مهتاب
رموز هاله ی آن راه
به آسمان کشیده
تویی زکعبه دوست تر
وقلب جاکن احساس
به پای سر که دویده
به حال دل که تنیده
که دست برقلوب است
که سلم عشق دمیده
شبی خبر زتکاپو
شبی سفر به فراسو
به سوی نور گشایش
حضور حضرت عشق است
به گرد او چه موافق
کبوتران ِحمایل
به راه رایحه ی هوش
شعور وعده ی حقی
درخش هادی جان ها
نهاده ها به تکیدن
میان آن شب مهتاب
فتوح باور وآغاز
خدا ظهور می کند ومیرسد ازراه
صلابت حضورت
تو که به نام خدایی
سریر معجزه هستی
سکوت خیره ی شوقی
اراده ها به طنین اند
وجاده ها رهروترینند
کناره ها شادتریند
وآری زنده ترینند
بهارها به از این اند
وگلبرگ ها قرینند
نشسته پای قدومت
ستوده حال حضورت
زلال آبی احساس

فرابرس به گل یاس
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 2)
عقب
بالا پایین