من رو، روی زمین میکشوند برای اینکه همراهش نرم پاهام رو رو زمین قفل کرده بودم
(باحالت زار)
- من دیونه نیستم ولم کن.
حرف انگار تو گوشش نمیرفت.
(فریاد)
- من دیونه نیستم.
ایستاد ... بلاخره شنید.
دستانم رو ول کرد و اومد سمتم؛ من رو گرفت و به زور داخل ماشین نشوند.
( بغض)
داد و فریاد میکردم
اما اون کر بود...
یه خانومایی هستن که با لباس سفید میان پیشم بهم گفتن دیونه ام... .
من هر چقدر داد میزنم اما باز گوششون بدهکار نیست و خستم میکنن. اصلاً اونا رو ول کن
اونا که نمیدونن چه گلی رو از دست دادم وگرنه اونا هم میشدن یکی مثل من دیونه، شایدم دیونهتر از من... .
( خنده)
یه عاشق دیونه.
(مکث کوتاه به همراه بغض)
اونا که نمیدونن چه لبخند شیرینی داشتی. اونا که نمیدونستن تو مثل خورشید زندگی منو روشن کرده بودی
(بغض)
اما...ا..اما الان دیگه روشن نیست؛ تاریکه تاریکه من همهش با سر میخورم زمین...