اتمام یافته پادکست کیسه خودک*شی | RieHane کاربر انجمن کافه نویسندگان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
نام اثر: کیسه خودک*شی
ژانر: تراژدی، فلسفی
نام نویسنده: ریحانه سید حسنی
گوینده : @Ahmad khalili
ویراستار: @Hanieh_M
توضیحات: آثانیژیا یا Euthanasia یک کلمه یونانی به معنای گرفتن زندگی کسی که درون درد عظیمی به سر می‌برد، بود. کسی که دیگر تحمل عذاب جسمانی و یا روحی را ندارد، با رضایت شخصی مرگی بدون درد را حس می‌کند.
داستان راجع به شخصی که از اختلال افسردگی شدید رنج می‌برد هست که برای کمتر رنج کشیدن اطرافیانش راضی به پذیرفتن مرگ می‌شود.
مشاهده فایل‌پیوست 35860
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مشاهده فایل‌پیوست 32934
نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" را با دقت مطالعه کنید.



قوانین تایپ اپیزود، پادکست و دکلمه در انجمن کافه نویسندگان


هرگونه آثار شما در این بخش نباید کمتر از 7 پارت و بیشتر از 25 پارت شود.


شما می توانید پس از ارسال 5 پارت از اثر خود، درخواست نقد، درخواست تگ و درخواست جلد بدهید.

نکته : نقد اجباری می باشد و برای درخواست تگ حتما می بایست اثر شما نقد شده باشد.

درخواست نقد

درخواست نقد برای اپیزود دکلمه و پادکست


درخواست تگ

درخواست تگ برای اپیزود پادکست دکلمه


درخواست جلد

درخواست جلد برای دکلمه پادکست اپیزود


هر پست شما نباید کمتر از 8 خط باشد و بیشتر از 25 خط نباید ادامه یابد .



همچنین ‌شما می توانید پس از ارسال 7 پست اعلام اتمام نمایید تا رسیدگی های لازم صورت بگیرد.

اعلام اتمام

اعلام اتمام اپیزود پادکست و دکلمه


نکته : تنها آثاری که تگ می‌گیرند، توسط گویندگان تیم آوای کافه نویسندگان ضبط می گردد و متن آن برای دانلود به صورت فایل pdf روی سایت اصلی قرار می‌گیرند.



اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه

مشاهده فایل‌پیوست 32936

°|مدیریت تالار ادبیات|°
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
#پست_اول
درد مثل یک بوم‌رنگ تیز بود؛ هرچه‌قدر دورتر پرتابش می‌کردم، سریع‌تر گلویم را می‌برید!
وقتی بچه بودم فکر می‌کردم نمی‌شود درد رو حس کرد ولی زخمی ندید، از نظر من همان زخم‌های کوچک بودند که باعث درد می‌شدند اما الان حتی نمی‌توانم ببینم که کجایم زخم شده اما درد، درد مثل غباری از تاریکی روی بدنم بود.
(مکث)
اصلاً چرا برای خوب شدن تلاش می‌کردم، وقتی همه چیز روز به روز بدتر می‌شد! احساسات از مغزم دورتر می‌شدند و زندگی مثل یک خوابی طولانی و غیر واقعی به نظر می‌رسید. همه می‌گفتند یک روز خوب از راه می‌رسد اما از کجا مشخص که روز‌های خوب تمام شده باشند.
(پوزخند)
اشکال نداشت، یعنی مهم نبود. بیا برای یک شب هم که شده خوب باشیم. نفس‌های محکم بکشیم و بذاریم هوای سیاه شهر شش‌هایمان را بشوید. تمام افکار را دور بریزیم.
(خنده)
افکار رو دور بریزیم! اون موقع ناراحت بودن دیگر معنایی ندارد. چون چیزی نیست که روی مغزم خنج بکشد. تلاش کردن برای بهتر شدن یک دروغ بود و چون وجود نداشت برای بقیه راحت بود که به زبان بیاورند اما شدنی نبود!
ما هر روز می‌مردیم، هر روز خود قبلی‌مان رو چال می‌کردیم، اشک می‌ریختیم و یک روز دیگر رو شروع می‌کردیم. بهتر شدن جاوادنگی رو به رخ می‌کشید ولی ما جاودانه نبودیم. یک روز داخل همان مراسم کوچک ختم برای خود قبلی‌مان واقعا می‌مردیم و با خاطرات دفن می‌شیدیم.
فکر کن، همیشه مجبور باشی یک تصویر مبهم از خود گذشته‌ات ببینی، چه‌قدر دردناک!
امشب هم می‌خوابیدم البته امیدوار بودم که صبحی در پس این شب سیاه نباشد، چه‌قدر امیدوار بودن سخت بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین