در حال تایپ اپیزود سقوط | نویسنده monje

نام اثر: سقوط
نویسنده: معصومه نجاتی (منجی)
ژانر: تراژدی_عاشقانه
ناظر : @خط بنفش

مقدمه:
عزیز من!
امروز برای من روز دیگریست!
نه همانند روزهایی که گذشت؛
و نه همانند روزهایی که خواهند آمد!
امروز برای من خورشید از جانب تو طلوع خواهد کرد و گویی کائنات تو را به من وعده داده است...!


توضیحات:
درباره‌ی احوالات و اتفاقاتی است که برای دخترکی دچار پیش می‌آید.
اتفاقاتی بعضا ریشه گرفته در توهمات ذهنش و گاه غمنامه ای که در زندگیش جاری می‌شود.
همراه این اثر باشید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مشاهده فایل‌پیوست 34113
نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" را با دقت مطالعه کنید.



قوانین تایپ اپیزود، پادکست و دکلمه در انجمن کافه نویسندگان


هرگونه آثار شما در این بخش نباید کمتر از 7 پارت و بیشتر از 25 پارت شود.


شما می توانید پس از ارسال 5 پارت از اثر خود، درخواست نقد، درخواست تگ و درخواست جلد بدهید.

نکته : نقد اجباری می باشد و برای درخواست تگ حتما می بایست اثر شما نقد شده باشد.

درخواست نقد

درخواست نقد برای اپیزود دکلمه و پادکست


درخواست تگ

درخواست تگ برای اپیزود پادکست دکلمه


درخواست جلد

درخواست جلد برای دکلمه پادکست اپیزود


هر پست شما نباید کمتر از 8 خط باشد و بیشتر از 25 خط نباید ادامه یابد .



همچنین ‌شما می توانید پس از ارسال 7 پست اعلام اتمام نمایید تا رسیدگی های لازم صورت بگیرد.

اعلام اتمام

اعلام اتمام اپیزود پادکست و دکلمه


نکته : تنها آثاری که تگ می‌گیرند، توسط گویندگان تیم آوای کافه نویسندگان ضبط می گردد و متن آن برای دانلود به صورت فایل pdf روی سایت اصلی قرار می‌گیرند.



اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه

مشاهده فایل‌پیوست 33154

°|مدیریت تالار ادبیات|°
 
آخرین ویرایش:
امشب یه حال عجیبیم!
(بی‌تاب)
دلم می‌خواد پرده رو کنار بزنم و پنجره بخار گرفته رو باز کنم؛ دلم می‌خواد این سوز زمستونی صورت گُر گرفته‌ی من رو سرد کنه!
(دستش رو روی صورتش می کشه)
این آتیش تو دلم رو خاموش کنه. چشام رو می‌بندم و باز این خاطرات لعنتی راحتم نمیزاره!
بازم تو... توی لعنتی که همه جا هستی و من ندارمت!
(بغض سنگین)
بازم بغض... بازم انگاری یه وزنه سنگین رو روی سینم حس میکنم!
آه می‌کشم ...
و رد نفس‌هام تو هوای سرد محو میشه‌. دارم می‌لرزم و این لرزیدن چیزی فراتر از اثر سرماست، تو دلم سوز میاد، تو سرم تو!
خوب که نگاه میکنم میبینم تویی توی خیابون خلوت و تاریک نزدیک خونمون سیگار می‌کشی! میبینم چشات دیگه اون برق قبل رو نداره... میبینم ل*ب*ات می‌لرزه..
(متعجب)
چقدر لاغر شدی!
راستی چرا نیستی؟
چرا پیش من نیستی‌؟!
(سرگردون)
سریع به سمت تخت میرم و بافت سه گوشم رو که مادربزرگم واسم بافته رو شونه‌هام میندازم. همه خوابن و باز من شبح‌وار تو خونه می‌لولم.
آروم و بی صدا از پله ها پایین میرم می‌دوم سمتت.
پشتت به منه...
صدات میزنم برمیگردی...
جیغ میزنم... لال میشم!
پس کجایی؟ خودم دیدمت و اما این غریبه روبروم رو نمیشناسم!
زود عقب‌عقب میرم، می‌خوام برم خونه هوا سردتر از قبله خیلی سرد!
همینطور که عقب‌عقب میرم پام به چیزی میگیره و میوفتم.
یه لحظه قفل میکنم... شوکه میشم!
به پنجره اتاقم نگاه می‌کنم به پرده‌ای که تا نصفه از پنجره زده بیرون و منی که بی‌جون افتادم کف خیابون...!
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:

MonjiMonji عضو تأیید شده است.

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
شاعـر
مدیر بازنشسته
نوشته‌ها
نوشته‌ها
6,586
پسندها
پسندها
13,162
امتیازها
امتیازها
703
سکه
531
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین