در حال تایپ پادکست اغوا | نویسنده آتریسا اکبریان

«باسمه الله النور»
مشاهده فایل‌پیوست 94126
نام پادکست: اغوا
نام نویسنده: آتریسا اکبریان
ژانر:تراژدی

توضیحات کلی:
همه‌ی ما توی جهان بیرون یا همون جامعه خودمون شاهد مشکلات اجتماعی زیادی هستیم که باید دربارشون هر چند تلخ و دردناک و نفس‌گیر صحبت بشه. امیدوارم که از خوندن اپیزودها لذت ببرین.
 
آخرین ویرایش:
مشاهده فایل‌پیوست 34384
نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" را با دقت مطالعه کنید.



قوانین تایپ اپیزود، پادکست و دکلمه در انجمن کافه نویسندگان


هرگونه آثار شما در این بخش نباید کمتر از 7 پارت و بیشتر از 25 پارت شود.


شما می توانید پس از ارسال 5 پارت از اثر خود، درخواست نقد، درخواست تگ و درخواست جلد بدهید.

نکته : نقد اجباری می باشد و برای درخواست تگ حتما می بایست اثر شما نقد شده باشد.

درخواست نقد

درخواست نقد برای اپیزود دکلمه و پادکست


درخواست تگ

درخواست تگ برای اپیزود پادکست دکلمه


درخواست جلد

درخواست جلد برای دکلمه پادکست اپیزود


هر پست شما نباید کمتر از 8 خط باشد و بیشتر از 25 خط نباید ادامه یابد .



همچنین ‌شما می توانید پس از ارسال 7 پست اعلام اتمام نمایید تا رسیدگی های لازم صورت بگیرد.

اعلام اتمام

اعلام اتمام اپیزود پادکست و دکلمه


نکته : تنها آثاری که تگ می‌گیرند، توسط گویندگان تیم آوای کافه نویسندگان ضبط می گردد و متن آن برای دانلود به صورت فایل pdf روی سایت اصلی قرار می‌گیرند.



اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه

مشاهده فایل‌پیوست 32936

°|مدیریت تالار ادبیات|°
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اپیزود اول: گول اشک های تمساح‌وار بعضی افراد رو نخورین!

گاهی اوقات اشک به جای اینکه اون غمِ منقبض‌شده داخل دل کم طاقت و کوچیکت رو از ژرفای وجودت بیرون بکشه و آرومت کنه،
مثل اشک تمساح هی غلت می‌خوره روی گونه‌هات و چشمات رو محکم به سمت رنگ سرخی خون هل می‌ده.
دقیقاً مثل چند روز پیش که برای اولین‌بار فهمیدم زن همسایمون گدای دغل کاریه!
تا قبل اون همیشه توی خیابون جلوم رو می‌گرفت و پولی که ماجانم واسه خریدن چسب دوقلو برای چسبوندن پایه‌های صندلی چوبی زواردر رفته مامان بزرگم بهم می‌داد رو ازم می‌گرفت و به جاش بهم شکلات و آبنبات می‌داد. خدایی هم آبنباتاش همیشه خوشمزه بود!
یه روز همراه مامانم رفته بودیم بازار برای داداش کوچیکم یه جفت کفش بخریم، وسط راه پاهام به یه چیز سفتی گیر کرد وبا صورت خوردم زمین. همه شروع کردن به خندیدن!
با ابروهای گره خورده بلند شدم تا حساب مسبب این معرکه گیری رو برسم ولی اگه نگم با دیدن یه فرش که رو هوا است و با دوتا چشم داره نگام می‌کنه نگرخیدم دروغ گفتم!
چنان جیغی کشیدم که همه مردم با چشمای گشاد شده و دهن باز نگام کردن. از خجالت سرم رو انداختم پایین و دست مامانم رو گرفتم و محکم فشارش دادم.
چند دقیقه بعد معلوم شد اون دو تا چشم قرمز زیر پتو زن همسایمونه که قالی کهنه خریده و اومده گدایی که مثلاً وای مردم کمک کنید! چشماش رو هم قطره مصنوعی زده بود که قرمز بشه،
وای من فقط همین فرش مونده از خونه زندگیم که برام باقی مونده! وای! نمیدونم شوهرم معتاده و از این چرت و پرتای دروغ وار!
والا تا اونجا که می‌دونستیم وضع مالی‌شون عالی بود تو خورد و خوراک و حتی اسباب بازی بچه هاش! بچه‌های بچه پولدارهای محل محسوب می‌شدن.
بعد اون روز مامانم کلاً قطع رابطه کرد باهاشون، آخه می‌گفت شگون نداره با همچین آدمایی نشست و برخواست کرد.
چند ماه بعد هم پلیس‌ها اومدن و زن همسایه و شوهرش رو با خودشون بردن، از اون روز دیگه ندیدمشون!

هیچ وقت زود به آدمای دغل بازی که سعی در خالی کردن جیبتون دارن اعتماد نکنید و اگه همچین کسایی رو می‌شناسین با پلیس های محترم درمیون بزارین تا جامعه سالم و پاک بمونه.
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:

NoahNoah عضو تأیید شده است.

نویسنده رسمی رمان
نویسنده رسمی رمان
مدیر بازنشسته
نوشته‌ها
نوشته‌ها
12,174
پسندها
پسندها
13,307
امتیازها
امتیازها
648
آخرین ویرایش:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین