جملات فلسفی| انجمن کافه نویسندگان

اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ
بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی ست​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
همه هستی من آیه تاریکیست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هر چه دادم به او حلالش باد
غیر از آن دل که مفت بخشیدم
دل من کودکی سبکسر بود
خود ندانم چگونه رامش کرد
او که میگفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم به جامش کرد​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد
مرواریدی صید نخواهد کرد​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گفتم
که بانگ هستی خود باشم
اما
دریغ و درد
که زن بودم​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هرگز نگفتند که
زن باید عاشق باشد و مرد لایق
عشق را سانسور کرده‌اند!
من سال‌ها
جنگیدم تا فهمیدم که:
بی‌عشق نه گیسوان بلندم زیباست
و نه چشمانِ سیاهم…!
و نه مردی با دستانِ زمخت
و گونه‌های آفتاب سوخته
خوشبختی‌ام را تضمین می‌کند​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وقتی که زندگی من
هیچ چیز نبود
هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم
باید ، باید ، باید
دیوانه وار دوست بدارم
کسی را که مثل هیچکس نیست …​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
قلب من گویی
در آن سوی زمان جاریست …!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
در ببندید و بگویید که من
جز از او از همه کس بگسستم
کَس اگر گفت چرا؟
باکم نیست!
فاش گویید که عاشق هستم …​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 2)
عقب
بالا پایین