[Mahdieh_Mohammadi] دومین دوره کارگاه آموزشی دلنوشته نویسی

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
مشاهده فایل‌پیوست 37095
با سلام
کاربر گرامی @Mahdieh_Mohammadi

با شرکت در کارگاه آموزش دلنوشته نویسی می بایست تمرینات محوله به خود را در این تاپیک قرار دهید.


_ مدرس @ARAWMIXIA


_ دوره ی آموزشی زمستان 99 _
❄لطفا از ارسال هرزنامه خودداری کنید❄
با پایان دوره تاپیک بسته خواهد شد.


°|با تشکر، مدیریت تالار ادبیات|°
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موجی از تلاطم دریای آسمان است؛ مقصر او بود که خداوند گفت خاک زمین گوهر است، وگرنه آن قهوه ای بی‌روح و خشک به تنهایی زندگی را چه معنا می‌کرد؟

از پرتو بال های مهرش رود زندگی جاری شد.

به من گفته‌اند:

با یک قطره اشکت سرزمین دلش ویرانه می‌شود؛ آخر تو فرمانروای سرزمینی، و باران چشمانت سیل غم و اندوه نشود؟

گفته اند حاضر است تیغی را به حرف بگیرد اما خار ریزی، بی‌انصافی نکند و آخ را بر زبانت براند.

گفته‌اند آن‌لحظه که خنده‌ات را بی‌غل‌وغش مهمان آغو*ش دنیا می‌کنی، تنها اوست که شیرینی آن را با وجودش حس می‌کند؛ حتی اگر حالش زمستان باشد با تک لبخندی از جانبت بهاران می‌شود.

گفته‌اند چروک پیشانی و پینه های دستانش از چرک لباس و هق‌هق های شبانه‌ام است.

گفته‌اند حتی اگر اخمی ریز و باریک را فرش پیشانی‌ام کنم، رخت نگرانی‌اش در دل او شسته می‌شود؛ اما او این نگرانی را در پشت لبخندی از دیار دلگرمی و محبت محبوس می‌کند و سبدی از غنچه های امیدواری را به دلم هدیه!

او "مادر" است. مادری که خشت به خشت خانه‌ی دلش از عشق به من ساخته شده.

تاریخ:۱۳۹۹/۱۱/۲۷
 
آخرین ویرایش:
مشاهده فایل‌پیوست 40713پرتو های مسرور و شادمان انگشتان کوچک و یخ زده ام را قلقلک می‌دهند؛ قلقلکی از جنس گرما.
چرخش و رق*ص سبزی های درختان لباس امیال و آرزو های دور و دراز را بر تن ذهن خسته ام می‌کند...
طبیعتی چنین شاداب، جامی از شور زندگی را به خورد احساسم می‌دهد. فروغ تابناکش سایه ای است که تاریکی را در کالبد جسمم جمع می‌کند و روی سلول های زمین می‌خواباند. آفاق دلتنگی ام در رنگین‌کمان سخن طبیعت قدمتی چندین‌ساله پیدا می‌کند.
آهنگ سبز و پرحرف طبیعت تارک های آرامش را می‌نوازد اما...
امان از ازدحام سرد و بی‌روح آدم‌ها در کوچه پس کوچه های مخروبه و به‌ظاهر آشنای شهر!
مردمک های چشمانم را دود و دم این شهر مجروح کرد. کاسه‌ی نفس هایم را سرعت اتومبیل های رنگارنگ چشم زد که از طاق قلبم به پایین پرتاب شد و شکست.
فروغ و روشنایی‌های این شهر تنها یک خیال واهی بر سایه بلندقامت و کم‌رنگم که روی ریگ های آلوده؛ خوابیده نیست!
احساس زیستن را از وجودم می‌رباید و بغض چیره بر گلویم می‌گوید کمی اکسیژن از جامی آبی می‌خواهد.
دوست دارم قدم تند کنم و از این جاده های پر از دلتنگی که رنگ شادی حرف‌هایم را کدر کرده بگذرم.

#تمرین
تاریخ:۱۳۹۹/۱۱/۲۸
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین