شعر هرمان هسه | آلمانی

هرمان هسه

من گَوزنم تو آهو
پرنده تو و درخت من
تو آفتاب و من برف
تو روز هستی و من رویا

شب‌ها از دهان خفته‌ام
پرنده‌ای طلایی پر می‌کشد به سوی تو
صدایش روشن است

بال‌هایش رنگی
سرودِ عشق می‌خواند برای تو
سرود مرا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آن‌زمان که من
از احتیاج جوانی و شرم
به سوی تو آمدم با تمنا
تو خندیدی
و از عشق من یک بازی ساختی

حالا خسته‌ای
و دیگر بازی نمی‌کنی
با چشم‌های تاریک
به سوی من می‌نگری
از روی احتیاج
و می‌خواهی عشقی را داشته باشی
که من داده بودم به تو


دریغا
که آن عشق از بین رفته است
و من نمی‌توانم بازگردم


روزگاری آن عشق مال تو بود
حالا دیگر هیچ نامی را نمی‌شناسد
و می‌خواهد تنها باشد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین