صحنهی اول
[ اتاقی با دیوارهای سفید در تیمارستان، با یک پنجرهی بزرگ با پردهی آبی کم رنگ و هشت تخت که چهار تخت در سمت چپ اتاق، و چهار تخت در سمت راست اتاق که رو تختیهای هم رنگ با پرده دارد. هلن و رز و بیانسه به روی تختهای سمت راست اتاق نشستهاند.]
( راشل با عصبانیت وارد میشود.)
راشل: باز شما سه تا چرا رفتین موهای فلور رو کوتاه کردین؟
هلن: حقش بود.
( رز با پررویی بلند میشود و به سمت راشل میرود.)
رز: بهت گفت که میخواستم خفهاش هم بکنم؟
راشل: شماها عقلتون رو از دست دادین.
رز: خب اگه عقل داشتیم که تیمارستان نبودیم.
( بیانسه و هلن با صدای بلند میخندند سپس رز نیز با آنها همصدا میشود.)
بیانسه: راشل جون، بهتر هست تو دخالت نکنی وگرنه... .
راشل: وگرنه چی؟ ها وگرنه چی؟
رز: هیچی، فقط شاید دیگه حتی تیمارستان هم راهت ندن.
راشل: حرف اضافه نزنید.
هلن: فعلاً که تو اینجا اضافه هستی.
راشل: شما سه تا واقعاً شورش رو در اوردین.
رز: به پر و پای ما نپیچ.
راشل: روانیها گم شید.
هلن: اینجا هر کی روانیتر باشه قوی تر هست.
رز: دقیقاً.
( راشل با عصبانیت از صحنه خارج میشود؛ سپس بیانسه و هلن و رز یکصدا میخندند.)
هلن: این فلور باز رفته همه چی رو به راشل گزارش داده.
رز: من که گفتم بکشیمش.
بیانسه: همین مونده زندانیمون هم کنن.
هلن: من هم با رز موافقم، باید کارش رو تموم میکردیم.
رز: چون ما تیمارستان هستیم نمیتونن زندانیمون کنن، پس نمیتونن ما رو جایی غیر از اینجا ببرن؛ بعدش هم از کجا میخوان بفهمن ما کشتیم.
( بیانسه کمی فکر میکند.)
بیانسه: درست میگید باید یه نقشهای بکشیم.
رز: آره فقط نباید کسی بفهمه.
هلن: نگران نباش.
( کاترین با سرخوشی وارد اتاق میشود.)
کاترین: خوشگلهای من چهطورین؟
هلن: روانیِ بعدی اومد.
رز: اینجوری نگو، کاترین بیچاره که کاری نداره.
هلن: آره خب.
کاترین: دخترا من یه خبر خیلی خوب براتون دارم.
بیانسه: چی؟
کاترین: نمیگم.
هلن: من که گفتم روانیِ؛ یه روانیِ رو اعصاب.
کاترین: هلن تو خیلی بدجنسی، اصلاً من میرم بچهام رو بخوابونم.
( سپس کاترین میرود روی یکی از تختهای گوشهی اتاق و با بچهی خیالی خود بازی میکند.)
رز به آرامی میگوید: هنوز فکر میکنه بچه داره؟
بیانسه: آره شبها که بیدار میشم میبینم داره مثلاً بچهاش رو روی پاش میخوابونه، لالایی هم میخونه.
هلن: کاملاً عقلش توی این سن از دست رفته.
رز: طفلی، خدا رو شکر که ما اینجوری نیستیم.
بیانسه: آره واقعاً خدایا مرسی.
هلن: بگذریم، دیگه ساکت.
بیانسه: هلن میگم بهتر نیست از بقیه هم برای کشتن فلور کمک بگیریم؟
کاترین: چی؟ کشتن کی؟
( هلن یک ابرویی برای بیانسه بالا میاندازد.)
هلن رو به کاترین: هیچی هیچی، میگیم چه کشتن آدمها عادی شده.
کاترین: آها آره... آخ بچهام.
رز: چی شد؟
کاترین: هیچی گشنشه من میرم بهش غذا بدم.
بیانسه: باشه برو مواظبش باش.
( کاترین با بچهی خیالیاش از صحنه خارج میشود.)
( هلن بلافاصله در گوش بیانسه میزند. )
( بیانسه با تعجب دستش را روی صورتش میگذارد. )
بیانسه: آخ چرا میزنی؟
هلن: حقته. تو جلوی دهنت رو نمیتونی بگیری؟
رز: تو ببخش.
بیانسه: حواسم نبود ببخشید.
هلن: عیبی نداره ولی حواسهاتون رو خوب جمع کنید؛ هیچکس نباید چیزی بفهمه.
رز و بیانسه: باشه.