تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

ویژه مجموعه اشعار ویله دمان | نویسنده آمین

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Mar
818
86
119
وضعیت پروفایل
ما بد نیستیم ولیکن، دوران با ما بدی کرد.
هیچ‌کس از من نپرسید؛
از زمانی که
چشم‌هایم دنبال دنیا دوید،
آوارگی،
بر دوشم لانه کرد.
هرگز نشنیدم نغمه‌ی آزادی پرواز را
وقتی، نان و آبمان را غارت کردند
هرگز در خانه‌ی دوستی را نزدم
وقتی گوشهایمان،
ترسان از صدای آژیر حرف نمی‌زدند
هیچ کس از من نپرسید؛
در و پنجره‌هایمان بسته ماندند
و هرگز
انگشتانم بر هیچ قلبی،
اثری بر‌ جای نگذاشت...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Mar
818
86
119
وضعیت پروفایل
ما بد نیستیم ولیکن، دوران با ما بدی کرد.
مهم نیست
اگر شکست خورده‌اید
ای سربازان امید!
من بازهم دوست دارم
این شهر را
با تمام کوچه های غبار‌آلود و تنگ.
و دویدن را
با تمام سنگ‌های ریز و درشت.
شهر خالی‌ست،
اما قطعا می‌آید
قدم‌هایی سرشار از زندگی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Mar
818
86
119
وضعیت پروفایل
ما بد نیستیم ولیکن، دوران با ما بدی کرد.
کاغذ مچاله‌ی کنج اتاق
همان زبور تنهایی‌ام است
که در اقلیم بهار
آشیانه ساخته است
و هیچ سرود بزمی
او را به پرواز در نیاورده است!
و خط‌های دلتنگی
بر روی آن رژه می‌روند...
و پیچ و خم اندام او
طرح چروکیده‌ای بر رخسارم
برجای گذاشته است،
و دلم دست‌هایش را محکم،
بر خود پیچیده‌است
که ناگاه او را بر بئر فراموشی نیندازد!
آخر او سال‌هاست بر کنج اتاق من
ساکت و مبهم نشسته است... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Mar
818
86
119
وضعیت پروفایل
ما بد نیستیم ولیکن، دوران با ما بدی کرد.
من می‌ایستم،
تا قدم‌هایت
دست در دست قدم‌هایم
دمدمه کنند
و با خاک صحبت آشنایی سر دهند.
من می‌ایستم،
تا آفاق
ایمان راسخ ما را بشناسد.
من می‌ایستم
تا سلاح هیچ دشمنی
بر محروسه‌ی ما تیری نیندازد!
من می ایستم،
ما می ایستیم،
تا چشمان تو امید را هجی کند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Mar
818
86
119
وضعیت پروفایل
ما بد نیستیم ولیکن، دوران با ما بدی کرد.
احساس می‌کنم
امروز
چشم‌هایم را
عبور دل‌تنگی با خود برده است.
احساس می‌کنم
امروز
واژه‌هایم را
از گونه‌های کبود سرما
هدیه گرفته‌ام.
احساس می‌کنم
امروز
حس‌هایم را
گرمای گلوله‌ی سربی بر قلب تو
به من بخشیده است.
احساس می‌کنم
امروز... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Mar
818
86
119
وضعیت پروفایل
ما بد نیستیم ولیکن، دوران با ما بدی کرد.
ببخشای مارا
که با دستان سردمان
تمام نگاه‌های گرم را
به شیهه‌ی شکست بخشیدیم!
ببخشای ما را
که در اطلس تاریخ
رنگ پیروزی ما
پدیدار نشد!
ببخشای مارا
که عروسک‌هایت‌ را
آغشته به خون
در دستانت نهادیم!
ببخشای مارا...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Mar
818
86
119
وضعیت پروفایل
ما بد نیستیم ولیکن، دوران با ما بدی کرد.
ندیدی؟
دفتر نقاشیم را؟
امروز بمب‌ها خواهند بارید
می‌خواهم شهر را
در دفترم
زنده نگهدارم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Mar
818
86
119
وضعیت پروفایل
ما بد نیستیم ولیکن، دوران با ما بدی کرد.
شیشه‌ی عطر شکست،
وقتی من،
رخ خود در آیینه دیدم.
چه سال‌ها، چه سال‌هایی که من،
برای این شهر
باران شدم
تا غبارها را بشویم.
و حال تن پوسیده‌ی من را
هیچ مسافری یاد، نمی کند.
از روحم بی خبرم!
او همان سال‌ها رفت
همان سال‌های فراموشی
که اکنون نیز امتدادشان
در خط زمان هویداست... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا