[آیلا] کارگاه تابستانه داستانک نویسی

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Lidiya
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
مشاهده فایل‌پیوست 55091
با سلام
کاربر گرامی @آیلا

با شرکت در کارگاه آموزش داستانک نویسی می بایست تمرینات محوله به خود را در این تاپیک قرار دهید.


_ مدرس @PAWRISSAW


_ دوره ی آموزشی تابستان 1400 _
?لطفا از ارسال هرزنامه خودداری کنید?
با پایان دوره تاپیک بسته خواهد شد.
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Parmii
به نام خدا
نویسنده:آیلار نظام دوست
موضوع:زندگی من


با شور و ذوق وارد مدرسه شدم، مکانی که با بقیه تفاوت اساسی داشت.
وارد کلاس شدم و خانم‌معلم نگاهی انداخت و گفت: چرا دیر کردی؟
عذر‌خواهی کردم و سرجایم نشستم‌،درس ریاضی تمام شده بود و وارد درس جدیدی شده بودیم؛من که چیزی از درس گذشته یاد نگرفته‌بود به خانم معلم گفتم.
اما ایشان با عصبانیت فرمود خودت یاد بگیر.) بسیار ناراحت شدم و از دوستانم درخواست کمک کردم اما هیچ کدام توجهی نکردند.
زنگ تفریح به صدا در آمد رفتم کلاس بچه‌های بزرگتر از خودم و از آنها درخواست کمک کردم؛تمامی آنها به من در یادگیری درس ریاضی کمک کردند و من هم از آنها بابت کمکشان تشکر کردم.
به کلاس رفتم معلم گفت فردا از درس دو ریاضی امتحان داریم.)تمامی بچه‌ها پچ پچ می‌کردند که حتما آیلار صفر می‌شود.
خلاصه زنگ خانه به صدا در آمد.
با قدم‌های استوار از کلاس خارج شدم و به سمت منزل حرکت کردم.
در خانه بسیار تمرین حل کردم و برای امتحان فردا حاضر بودم و صبح با اعتماد به نفس بالایی به مدرسه رفتم.
بعد از ده دقیقه وارد کلاس شدیم؛خانم معلم برگه‌ها را پخش کرد و من هم به تمامی سوالات پاسخ دادم و خانم برگه را گرفت،نگاهی به برگه‌ام انداخت و گفت نمره تو کامل است،آفرین.)
در این دو روز متوجه شدم،شاید یک در بسته شود اما حتما در دیگری به رویمان گشوده می‌شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به نام نقاش هستی

موضوع:خیال وحشناک


به باغ رفتم،جایی به دور از استرس و...
تنها جایی که روحم را تسلی می‌داد.
به درخت کهنسالی تکیه کردم که ناگهان با صدای مهیبی قلبم شروع به پرواز کرد !
این صدا چه بود؟
غرق در استرس شدم که ناگهان صدا‌ی گریه را شنیدیم.
این چه کسی است؟
درخت را در حصار آغوشم فشردم بعد از چند دقیقه به خودم آمدم و درخت را رها کردم.
کمی عقب‌تر رفتم که کسی گفت:
-کجا؟
از ترس،تمام بدنم می‌لرزید.
با صدای وحشت زده گفتم:
-تو کیستی؟
اما پاسخی نداد.
به عقب نگاه کردم که درخت شروع به گریستن می‌کرد،چشمانم را به هم فشردم و فکر کردم که سوار بر کشتی خیال و رویا شده‌ام اما چنین نبود.
نزدیک رفتم و گفتم:
-چرا گریه می‌کنی؟
با هیبت صدایش چنین گفت:
-من زخمی‌ هستم.
با تعجب گفتم:
-مگر درخت هم زخمی می‌شود؟
-بله.
تنه‌ی درخت را لم*س کردم روح بی‌پروایم به پرواز در آمد و حس کردم در آسمان هستم.
اما متوجه‌ شدم کسی درخت را خط‌خطی کرده با دقت نگریستم و متوجه شدم روی تنه‌ی درخت نقاشی یک گوزن حک شده است.
با ناراحتی گفتم:
-منظورت از زخم این است؟
با صدایی لطیفی گفت:
-بله.
تکه‌ایی از شالم را پاره کردم و زخمش را بستم.
این درخت تنومند ساکت ماند اما درختان یکی پس از دیگری شروع به گریستن می‌کردند بعد از چند دقیقه آسمان هم ناله‌ایی سر داد.
حتما دیوانه شده‌ام.
سرم را درمیان دستانم فشردم و با صدایی بلند فریاد زدم و گفتم:
-ساکت.
همه هم زمان گفتند:
-شما انسان‌ها باعث تمام این اشک‌ها هستید.
و خیره شدم به درختان که ریشه‌هایشان از خاک بیرون بود و به دنبال من هستند.
پا به فرار گذاشتم و عرق ریزان از خواب وحشتناک بیدار شدم.
و خوشا که این ماجرا تنها یک خواب بود و چه خیال وحشتناکی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین