اتمام یافته داستان دل آزار|پوررضاآبی‌بیگلو کاربر کافه نویسندگان

نام داستان: دل آزار
نویسنده: پوررضا آبی‌بیگلو
ژانر: اجتمایی، تراژدی
زاویه دید: سوم شخص
بافت: ادبی
ناظر: @Narcissus yousefi
ویراستار: @نجـوا و @Ella

مشاهده فایل‌پیوست 60516
خلاصه:

مردی شریک جریانی می‌شود که نباید!
با نجات دختری از دل سیاهی در شبی تاریک، او را اسیر دستانی می‌کند که تا قبل از آن برایش ناشناس بودند. از همان ابتدا می‌توانست تقدیرش را پیش‌بینی کند؛ آن‌قدر خود را بدبخت می‌دید که چیزی به نام روی خوش زندگی را نمی‌شناخت! اما خداوند کسانی را در راهش قرار می‌دهد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مشاهده فایل‌پیوست 55961
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و آموزش قرار دادن رمان را در این تاپیک مشاهده کنید

آموزش قرار دادن رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در را*بطه بارمان ، به لینک زیر مراجعه کنید.

تاپیک پرسش سوال‌ها

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد 10 پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

و برای دریافت جلد خود، پس از تگ شدن توسط طراح به تاپیک زیر مراجعه کنید.

دریافت جلد

پس از ارسال ۲۵ پست می‌توانید درخواست نقد بدهید.

درخواست نقد رمان


و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.

درخواست تگ برای رمان

و پس پایان یافتن رمان ، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.

تاپیک اعلام اتمام رمان

با تشکر از شما

| کادر مدیریت کافه نویسندگان |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
صورت استخوانی و گونه‌های گود افتاده‌اش، ظاهری جالب برایش نمی‌ساخت. نوعی نفرت در حالات نگاه و رفتار و حرکاتش مشهود بود، نفرتی که گویی از بدو تولد تا همان سن از عمرش، به همراه داشت. کم حرف میزد، به کسی نگاه نمی‌کرد. می‌گفتند مثل آدم زندگی می‌کند، کاری به کار کسی ندارد و پی زندگی خودش است؛ اما او اصلاً زندگی نمی‌کرد! آن‌قدر غرق در خیالات بود که یادش می‌رفت حرف بزند، نگاه کردن به خیابان را بیشتر از نگاه به انسان دوست داشت. از خیره شدن به خیابان خالی‌ از انسان لذت می‌برد.
چند قدمی راه رفت، کنار سگ ولگردی که در خود پیچیده بود، ایستاد و کنارش نشست. سیگاری را که از دکه‌ی سر راهش خریده بود، از جیبش بیرون آورد و روشن کرد. وقتی به سیگار پک میزد، صورت برهم ریخته‌اش بیشتر درهم می‌رفت و گونه‌هایش گودتر می‌شد.
کلاه بافتنی سیاهی را که مادرش برایش بافته بود، تا روی ابروهای پهن پرپشتش کشیده بود، شال‌ گردن بلندی هم دور گردنش بسته بود. در آن هوای سرد پاییزی، واقعاً آن ‌همه پوشش لازم بود.
دماغش را بالا کشید و آخرین پک سیگارش را زد. ته آن را داخل جوب کناری‌اش انداخت و از جایش بلند شد. نگاهی به سگ که با چشمان درشت‌اش به او خیره شده بود، کرد. به سوی ماشین سمندش رفت و از صندلی جلو، گوشت کبابی را که با حقوقش خریده بود، بیرون آورد، چاقوی ضامن‌دار تیزش را از جیب بیرون کشید و تکه‌ی بزرگی از گوشت را برید. نگاه خیره‌ای به گوشت قرمز داخل دستش که به آن سو و این سو لیز می‌خورد، کرد و در آخر به سوی سگ قدم برداشت. سگ بوی گوشت را شنیده بود، اما آن‌قدر ضعف داشت و گرسنه بود که نای این‌که روی پایش بایستد و گوشت را بگیرد نداشت.
روبه‌رویش زانو زد. گوشت را درست جلویش گذاشت و منتظر ماند تا سگ شروع به خوردن کند.
بلافاصله آن حیوان گرسنه پس از این‌که بوییدنش تمام شد، با ولع خاصی شروع به خوردن کرد. چند لحظه‌ای نگاهش کرد و سپس از جایش برخاست، دستش را با شلوار پارچه‌ای شش جیبش پاک کرد و به سوی ماشین رفت. پشت فرمان نشست و ماشین را روشن کرد؛ کلاج و گاز را گرفت و دنده یک زد و به راه افتاد.
این وقت شب مسافری در خیابان‌ها نبود. از ساعت دو نیمه‌ شب می‌گذشت و هنوز ماشین‌هایی بودند که از خیابان گذر می‌کردند.
وارد اتوبان خلوت شد. مثل همیشه کناره‌های خیابان پر از دختران و زنانی بود که منتظر بودند ماشینی جلوی پایشان بایستد و سوارش شوند. چشمش به ماشین پر از پسری که مقابل زن جوانی ایستاده بودند و خوش و بش می‌کردند، خورد. چند خانم هم در آن نزدیکی ایستاده بودند و به افراد داخل ماشین لبخند می‌زدند. جای خالی برای نشستن هیچ‌ کدام در ماشین نبود. این فکر زودگذری که از ذهنش گذشت، باعث شد نیش‌خندی بزند.
از آن مکان فاسد گذشت. تا خانه راه طولانی‌ای را باید طی می‌کرد. سیگاری روشن کرد. حال که خیابان خلوت بود، دوست داشت آهسته رانندگی کند و به تمامی مشکلاتش بی‌اندیشد.
آرنجش را از پنجره بیرون گذاشت و پدال گاز را آهسته فشرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین