من میروم
تا حماقتم
با نگاه های شماتت بارِ اطرافیان
گره نخورد
و من میروم
تا نمانم و نبینم
که چقدر پشیمانی از این ماندن
و میدانم که نمیروی و فقط درد است که به قلبت هدیه میدهی
و من میروم...
من میروم
فقط یک چیز میخواهم
چند قطره بوی پیراهنت
چند قطره عشقِ در قلبت
و چند قطره اشکهای چشمانت
خواستهی زیادی است؟
اشکالی ندارد،
این ها را به من بده
تا عمر دارم زندگی کنم
با روحت که در جسمم است
من میروم
به غار تنهایی
میپرسی کجاست؟
در قبرستان
میروم و زندگیام را شروع میکنم
حیف که برای تو جا نیست
و من از مار میترسم
دعا کن مار نباشد
هرچند که،
نیش زبانت تلخ تر از نیش های مار است
و من در این دنیا با مارها هم زندگی کردم...