محفل ادبی [آسیمه]

یه وقتایی نمیشه گفت "بگذریم"
از بعضی آدما
از بعضی خاطره‌ها
از بعضی دوست داشتن ها
نمیشه آسون گذشت
نمیشه روزت رو بی "یادش بخیر" شب کنی
نمیشه از کوچه‌ای بگذری صدای قدماش
صدای خنده‌هاش نپیچه تو پس کوچه های دلتنگیت
نمیشه بی خیال شد نمیشه گذشت...!

لیلا مقربی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من زندگی کردن را یاد گرفته ام ...
برای یک زندگیِ خوب ، نباید به هیچ چیز و هیچ کس وابسته شد
وابستگی فقط درد دارد !
آدمِ وابسته، جایگاه و ارزش و شخصیتش یادش می رود
آدمِ وابسته، با دستانِ خودش تحقیر می شود
وابسته که باشی محدود می شوی
از قطارِ موفقیت جا می مانی
زندگی یعنی بپذیری بعضی ها شعار نمی دهند و واقعا بخاطرِ خودت می روند
بپذیری بعضی از دست دادن ها به نفعِ توست
در این دایره ی سرگردان، "عشق" به کارِ آدم نمی آید
دنبالِ واقعیت ها باش
گام هایِ موفقیتت را محکم تر بردار
حس می کنم از دور بهتر می شود هوایِ کسی را داشت
حس می کنم ، بعضی نداشتن ها با ارزش ترین داشته هایِ آدم است ... !

نرگس صرافیان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

یمنایمنا عضو تأیید شده است.

مدیر تالار گالری زندگی
پرسنل مدیریت
مدیر رسـمی تالار
نوشته‌ها
نوشته‌ها
1,947
پسندها
پسندها
3,628
امتیازها
امتیازها
328
اما بیایید یک چیزی در گوش‌تان بگویم:
رفتن، نبودن، نباید زیاد طول بکشد.
نباید عادت شود.
نباید گذاشت دلتنگی به حد نهایت برسد.
نباید گذاشت دل به دلتنگی خو کند،
یادش بگیرد و با آن کنار بیاید.
آدم نباید آن‌قدر برود و دور شود
که از مدار جاذبه‌ی کسانی که دوستش دارند خارج شود.
بگذارید در گوش‌تان بگویم:
آدمی که یک بار تا پای مرگ رفته باشد و برگشته باشد،
دیگر از مرگ نمی‌ترسد.
آدمی که یک‌بار تا حد مرگ دلتنگ شده باشد
و زنده مانده باشد، دیگر از فقدان نمی‌ترسد.

°°حسین وحدانی°°
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
و تو يك روز مى فهمى
بعد از من هر كه پرسيد عشق چيست
به دورها خيره مى شوى و
با اشك خواهى گفت
عشق به دوست داشتنم مشغول بود و
من نديدمش
آنقدر نديدمش
كه صداى سالهاى دلتنگيم شد
و آنروز من به دوست داشتنت
معروف خواهم شد!

•• امیر وجود ••
 
یک گنجه‌ای، کشویی، چیزی هم باشد که آدم «چه خوبه که هست»هایش را بگذارد توش؛ هر از گاهی که همه‌ی آدم‌ها ناامیدش می‌کنند از بودن،
بازش کند،
گنجینه‌اش را نگاه کند،
دست بکشد،
لبخند بدود توی صورتش،
کشو را ببندد، یک نفس عمیق بکشد و برگردد به زندگی…

° حسین وحدانی °
 
از یک جایی به بعد تن می‌دهی به هرآنچه که هست و دست می‌کشی از هرآنچه که نیست و آرام می‌نشینی و زندگی‌ات را می‌کنی و اهمیتی نمی‌دهی به توقعات و آرزوهات و نمی‌خواهی که اهمیت بدهی چرا که می‌دانی اهمیت دادن به دویدن، وقتی پایی برای دویدن نداری، حرص خوردن و عذاب کشیدنِ بیهوده‌ست.

از یک‌جایی به بعد نه تنها اندوه و مشکلاتت را به رسمیت می‌شناسی، بلکه می‌نشینی و با آن‌ها چای می‌نوشی و برایشان خاطره تعریف می‌کنی!!!

از یک جایی به بعد دیگر؛ همین است که هست!!!
تا پیش از آن هرکار کرده‌ای، کرده‌ای ولی از آن نقطه به بعد بهترین کاری که می‌توانی بکنی این است که هر آنچه داری و هست را بپذیری و سر به زیر و آرام، زندگی‌ات را بکنی...


•◇نرگس صرافیان طوفان◇•
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: پناه.
گاهی از خودمان می‌پرسیم: «دوست داشتن به چه دردمان می‌خورد؟»
راستش به راحتی می‌شود به این سوال جواب داد: هیچ!
و راستش در واقعیت هم دوست داشتن چندان به درد کسی نمی‌خورد.
فقط بعضی شب‌ها هست که آدم حس می‌کند هیچ چیز برایش باقی نمانده است: نه توان تلاشی، نه طاقت صبری، و نه حوصله و امیدی.
در منتهی‌الیه چنین بن‌بستی، چند قدم مانده به وضعیتی که نام «استیصال محض» به آن برازنده است، دو کلمه از پوست سیاه و بی‌جان شب بیرون می‌افتد:

- دوستت دارم.

دو کلمه‌ی مشخصا به‌دردنخور، انتزاعی و مبهم، اما آخرین دو رگ زنده‌ای انگار، که روح خسته و محتضر ما را به کالبد حیات متصل نگه می‌دارد.
دو کلمه‌ای که گاهی روح ما را از مردن نجات می‌دهد.


○○ حسین وحدانی ●●
 
  • rose
واکنش‌ها[ی پسندها]: پناه.
ما هم دوست داشتیم عشق بورزیم و عاشق باشیم و عاشقی کنیم.
ماهم دوست داشتیم خوش باشیم شاد باشیم و خوشحالی کنیم،
ما هم دوست داشتیم روزگارمان به عیش و تفریح بگذرد.
اما
وقتش را
نداشتیم...


| نرگس صرافیان طوفان |
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین