[آقای‌آبـی?]

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع مـطی
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

ته داشبرد یک تاکسی اسکناسی بی گوشه ام
که از چشم تمام مسافرها افتاده است...
احساس بلاتکلیف ترین آدم دنیا را دارم
یا قالبم کن
به کودکی‍‍، پیرزنی، کوری...
یا بیاندازم به صندوقی و
برو...!
[?]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

آدم‌ها غیرقابل پیش‌بینی اند
همانی که فکرش را نمیکردی
روزی برود
آخرَش جایی میانِ جان کندن‌هایت رهایت میکند و میرود...
و همانی که رفت و خیال بازگشت نداشت روزی برمیگردد.
همانجایی که به هر جان کندنی بود فراموشـــش کرده‌ بودی.
باز میگردد و زندگیَت را پر از دلهره‍‍‌ی عشق میکند...
آدمها غافل گیرت میکنند
با رفتارهایشان با حرفهایشان...
آنجایی که چشم میبیندَد بر روی چشمهایت که روزی زندگی‌اش بودند
و
آنجایی که میان مردم در آغوشـــت میگیرد و در گوشـــت "دوستت دارم" را زمزمه میکند.
آدم‌ها را نمیتـــوانی حدس بزنی...
نمیتوانی پیش‌بینی‌شان کنی!
غافلگیرت میکنند...
درست همانجایی که فکر میکردی پیش‌ بینی کرده‌ای تمام وجـودشان را...!"
[?]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

مـطی

نویسنده رسمی ادبیات
نویسنده رسمی ادبیات
مدیر بازنشسته
نوشته‌ها
نوشته‌ها
2,571
پسندها
پسندها
1,500
امتیازها
امتیازها
223
سکه
65
یکی باید باشد
از جنس تو
پر از آرامش، پر از عشق
پر از سکوت‍‍
محکم بغلم کند
و آرام در گوشم بگوید:
(خیالت راحت
من خیال حضورت را به دنیا
نمی فروشم)...!
[?]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین