[اندکی عشق کافیست]

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Lidiya
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
مادربزرگم از یه خونواده ی ثروتمند بود و پدربزرگم از یه خونواده ی فقیر.ولی چون عاشق هم بودن باهم ازدواج کرده بودن.پدربزرگم چون وضع مالی خوبی نداشت که برا ی مادربزرگم کنیز و کلفت بگیره همه کارهاش رو خودش انجام میداد و نمیذاشت آب تو دل مادربزرگم تکون بخوره.

اونها عاشقانه همدیگرو دوست داشتن.حالا چند سالی هست پدربزرگم از دنیا رفته و مادربزرگم آلزایمر گرفته طوری که نه بچه هاش رو یادش میاد نه خودش نه هیچی. ولی هر وقت میاد خونه ی ما و عکس جوونی خودش کنار پدربزرگم رو نگاه میکنه از مادرم میپرسه این زن کیه کنار آرش من؟آرش اسم پدربزرگم بود.
 
آخرین ویرایش:
L

Lidiya

مهمان
“کمی ⁧عشق ⁩هم خیلی بد نیست
‏یا کمی ⁧زندگی ⁩…
‏من برای همین به دنیا آمدم!”
‏⁧چارلز بوکفسکی ⁩
 
آخرین ویرایش:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین