L
Lidiya
مهمان
مادربزرگم از یه خونواده ی ثروتمند بود و پدربزرگم از یه خونواده ی فقیر.ولی چون عاشق هم بودن باهم ازدواج کرده بودن.پدربزرگم چون وضع مالی خوبی نداشت که برا ی مادربزرگم کنیز و کلفت بگیره همه کارهاش رو خودش انجام میداد و نمیذاشت آب تو دل مادربزرگم تکون بخوره.
اونها عاشقانه همدیگرو دوست داشتن.حالا چند سالی هست پدربزرگم از دنیا رفته و مادربزرگم آلزایمر گرفته طوری که نه بچه هاش رو یادش میاد نه خودش نه هیچی. ولی هر وقت میاد خونه ی ما و عکس جوونی خودش کنار پدربزرگم رو نگاه میکنه از مادرم میپرسه این زن کیه کنار آرش من؟آرش اسم پدربزرگم بود.
اونها عاشقانه همدیگرو دوست داشتن.حالا چند سالی هست پدربزرگم از دنیا رفته و مادربزرگم آلزایمر گرفته طوری که نه بچه هاش رو یادش میاد نه خودش نه هیچی. ولی هر وقت میاد خونه ی ما و عکس جوونی خودش کنار پدربزرگم رو نگاه میکنه از مادرم میپرسه این زن کیه کنار آرش من؟آرش اسم پدربزرگم بود.
آخرین ویرایش: