مذهبی نکته‌های ناب تربیتی از زندگی حضرت فاطمه(س) در کتاب «مادر»

سایهـ سٰـارسایهـ سٰـار عضو تأیید شده است.

مدیر تالار ادبیات تخصصی + ناظر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر رسـمی تالار
ناظر ارشد آثار
نویسنده رسمی ادبیات
پرسنل کافه‌نـادری
نوشته‌ها
نوشته‌ها
4,404
پسندها
پسندها
21,297
امتیازها
امتیازها
813
سکه
945

مقدمه کتاب مادر​


یکی مثل من، که در دنیایِ مدرن پر از زرق‌وبرقِ امروز بزرگ شده است، دربه‌در دنبال جاهایی می‌‌گردد که کمی به‌قول‌معروف تابلوهای سنتی داشته باشد. خانه‌‌های سنتی حتماً یک چیزی دارد که این‌‌قدر هم همه طیفی از آن استقبال می‌کنند.

حتی مادربزرگ‌‌ها و پدربزرگ‌ها هم برای ما نوه‌‌های امروزی محبوبیت خاصی دارند. هرچند که سبک زندگی‌مان مثل آن‌‌ها نباشد و دنبال همان چیزهایی باشیم که پدرمان را هم درآورده، اما باز هم...

گفتند که این‌‌جا خانه‌ی پدر و مادرم بوده و اگر از ماشین زمان پایین بیایم و دل بدهم، یک چند لحظه‌‌ای اجازه‌‌ی دیدن این خانه را دارم. بعد اگر خودم خواستم می‌‌توانم ساکن هم بشوم و... یعنی دیگر بقیه‌‌اش کلاً با خودم است.

قبول کنید که سخت است خیلی چیزهایی را که درونت عوض شده ندیده بگیری و نشنیده‌‌ها را باور کنی. البته امید دارم بشود لذت زندگی را که برایم از بین رفته در همین‌جا پیدا کنم.

*
یک خانه‌‌ کاهگلی بود از این قدیمی‌‌ها که وقتی واردش می‌‌شوی از در و دیوارش انرژی‌‌های مثبت می‌‌خورد به سر و صورتت. به‌قول دوستی، خانه روشن است انگار... اول حیاط بود، بعد هم اتاق‌‌ها. وسایل خانه خیلی کم و معمولی بود. اما یک چیزهای نابی از اهل خانه تعریف کرده بودند که حسّت حسرت این را می‌‌خورد؛ کاش حداقل یک‌ساعتی می‌‌توانستم در فضای این خانه و اهل و عیالش مهمان باشم یا حداقل بشود یکی‌دو ساعتی ماند و به دیوارهایش تکیه زد...

می‌‌دانی چه حالی می‌‌شوی وقتی در فضای پر تنشی که مثل تار عنکبوت دورت تنیده شده و داری میانش دست‌وپا می‌‌زنی یکی بیاید برایت از آرامشی تعریف کند که رؤیایی است... خُب هوش‌وحواست را می‌‌برد.

البته من بگویم که اعتقادم این است: روحِ آرامش را هم، آدم‌‌ها به اجسام می‌‌دهند، وگرنه که شیء، شیء است.حتماً ساکنان این خانه یک هوایی داشتند مثل حال‌وهوای اول صبح که آسمان شعف حضور طلایی خورشید را دارد، اما هنوز نازکشی از تلألؤهایش و رخ نشان دادنش همراه با ریختن دسته‌‌های طلاکوب اشعه‌‌هایش بر سر و روی چشم‌انتظاران، تمام نشده است. نسیم هم به شوق آمده و آرامی ‌‌وزشش مثل نوازش پوست لطیف یک نوزاد زیر دستان مادر تازه است، آن‌‌هم در دشتی که سبزه‌‌ها و گندم‌‌زارهایش قد کشیده‌‌اند تا زانوانت، و میانشان که قدم می‌‌زنی خودشان را به تو می‌‌مالند و حرکتت را آرام‌‌تر از همیشه می‌‌کنند تا لذت بودنت بیشتر شود و همراه با نسیم برای تو دست‌افشانی می‌‌کنند.

هر بار هم از مقابلت پرندگان رنگی پر باز می‌‌کنند و نگاهت را دنبال خودشان بالا می‌‌کشند تا آبی آسمان، و صدای خواندنشان سلول‌‌هایت را به غلیان می‌‌آورد. و این میان با صدایی نرم، آب زلال و شفاف‌ چشمه چنان آرامشی به تن و روحت تزریق می‌‌کند که زیر ل*ب مدام تکرار می‌‌کنی: ای جان...
این خانه این حس را دارد... می‌‌گویند این خانه چنین ساکنانی هم داشته است. خب به نظرم، اهلش از آسمان آمده‌‌اند تا یک چند روزی به ما، این لذت نسیم و سبزه و آب زندگانی را بچشانند و بعدش هم، کمک بدهند تا مثلش را برای خودمان بسازیم.

داستان کتاب، همین حال و هوا را دارد... لذتش را می‌‌شود بعدها با چشمان بسته هم در ذهن زمزمه کرد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین