?|• مقدمه: چطور شخصیتهای کودک رو بنویسیم؟
?|• شخصیتهای بچهی مزاحم، در ادبیات و رسانهها رایجاند. شاید نویسنده عمدا اینشخصیتها رو مزاحم و آزارگر نسازه، اما وقتی به قدر کافی بهشون نمیپردازه، اینطور میشه.
?|• شخصیتهای بچه هم حق دارن به اندازهی بزرگسالها پرداخته بشن. بهشون اهمیت بدید، وگرنه اصیل و جذاب نخواهند بود. و اگر شخصیتها بد باشن، داستان بد میشه.
?|• همچنین بچهها ممکنه در داستان طوری رفتار کنن که نسبت به سنشون واقعگرایانه نباشه. نویسندهها معمولا چنین عذرهایی میتراشن: "او مجبور بود سریع بزرگ شود" یا "او موهبتی داشت" که توجیه کنن چرا شخصیتهای بچه مثل بزرگسالها رفتار میکنن.
?|• اما واقعگرا باشیم، اینجوری نیست. مگر اینکه دلیلی جادویی یا علت قویِ دیگری در کار باشه، بذارید شخصیتهای بچه واقعا مثل بچهها رفتار کنن.
?|• بچهها، انسانهای مجزا و منحصر به فردیاند.
?|• باید واضح باشه. بچهها انسانهای مجزاییاند که میل و اشتیاق، هدف و شخصیتِ خاصِ خودشون رو دارند. نباید فقط یک الگوی شخصیتی رایج رو بردارید و بذارید شخصیت طبق اون رفتار کنه و خودش نباشه.
?|• به شخصیتهای بچه ویژگیهای خاص خودشون رو بدید، نقصها، انگیزهها، داستانِ گذشته... درست مثل هر شخصیت دیگهای.
?|• البته لازم نیست بچه بدونه دقیقا میخواد چهکار کنه. خواستهها و اهداف بچهها معمولا کوتاهمدتاند. مثلا ممکنه شدیدا روی اسباببازی خاصی حساس بشن، یا دلشون بخواد مکان جدید و جذابی رو کشف کنن. برای بچه، همچین خواستههایی خیلی بزرگاند.
?|• بچه، معمولا چندان خاطره و داستانهای پسزمینه نداره؛ اما سعی کنید حداقل نشون بدید چطور بزرگ شده یا اینکه قبلا چه اتفاق خاصی در زندگیش رخ داده.
?|• مشکل سلامت داشته؟ آیا ترسهای غیرطبیعی داشته، مثلا از کمد یا زیر تختش؟ پیش والدین بزرگ شده یا کسِ دیگهای؟
?|• اگه گذشتهی شخصیت رو حتی یک ذره بدونید، بهتون ایده میده که شخصیت الانش رو چهکار کنید.
?|• مثلا کسی که در بچگی بهش بیتوجهی شده، ممکنه در بزرگسالی راحتتر به غریبهها اعتماد کنه یا به کسانی که بهش توجه میکنن وابسته بشه. یا اگر در بچگی لوس بار اومده ممکنه در بزرگسالی حق به جانب و گستاخ بشه.
?|• چطور بچهها یاد میگیرند؟
?|• بچهها در اثر هر چیز یا شخصی که در معرضش هستن، یاد میگیرن چطور رفتار کنن. از آدمهای اطرافشون یاد میگیرن چطور رفتار کنن، با تکرار گفتههای دیگران یاد میگیرن چطور حرف بزنن.
?|• بچهها مثل اسفنج اطلاعات دوروبر رو جذب میکنن، پس میتونید شخصیت بچه رو از روی کسی که الگوشه خوب بشناسید. مثلا کسی که زیاد اطرافشه، کسی که بچه بهش متوسل میشه و قبولش داره؛ چنین کسی تاثیر بیشتری روی بچه داره.
?|• علاوه بر اون، بچه با تجربههای خودش هم یاد میگیره. زمانی یاد میگیره چی غلطه و چی درسته که انجامش بده و واکنش بقیه رو بهش ببینه.
?|• یاد میگیره خرابکاری بده چون بقیه ناراحت میشن، و مراقب حیوان خانگیِ خانواده میشه چون این کار خوشحالشون میکنه.
?|• بچهها با غریزهی طبیعیِ تفسیر حالت و نشانهها و احساسات به دنیا میان، که کمکشون میکنه از همون بچگی دنیا رو درک کنن.
?|• البته اگه کسی دوروبرشون نباشه که واکنش مثبت و منفی بده شاید از اشتباهشون چیزی یاد نگیرن.
?|• هیچ دو بچهای کاملا شبیه هم نیستند. سعی کنید ببینید چطور ممکنه شخصیتشون متفاوت از هم شکل بگیره اگه یک درس رو به شیوههای متفاوتی یاد بگیرن؟
?|• مثلا "به قوری داغ چایی دست نزن". یک بچه اینجوری یاد میگیره که بزرگترها سرش غر میزنن، اون یکی با تجربه یاد میگیره. این دو موقعیت روی هر بچه چه تاثیری میذارن؟
??|• ادامه دارد...
?|• شخصیتهای بچهی مزاحم، در ادبیات و رسانهها رایجاند. شاید نویسنده عمدا اینشخصیتها رو مزاحم و آزارگر نسازه، اما وقتی به قدر کافی بهشون نمیپردازه، اینطور میشه.
?|• شخصیتهای بچه هم حق دارن به اندازهی بزرگسالها پرداخته بشن. بهشون اهمیت بدید، وگرنه اصیل و جذاب نخواهند بود. و اگر شخصیتها بد باشن، داستان بد میشه.
?|• همچنین بچهها ممکنه در داستان طوری رفتار کنن که نسبت به سنشون واقعگرایانه نباشه. نویسندهها معمولا چنین عذرهایی میتراشن: "او مجبور بود سریع بزرگ شود" یا "او موهبتی داشت" که توجیه کنن چرا شخصیتهای بچه مثل بزرگسالها رفتار میکنن.
?|• اما واقعگرا باشیم، اینجوری نیست. مگر اینکه دلیلی جادویی یا علت قویِ دیگری در کار باشه، بذارید شخصیتهای بچه واقعا مثل بچهها رفتار کنن.
?|• بچهها، انسانهای مجزا و منحصر به فردیاند.
?|• باید واضح باشه. بچهها انسانهای مجزاییاند که میل و اشتیاق، هدف و شخصیتِ خاصِ خودشون رو دارند. نباید فقط یک الگوی شخصیتی رایج رو بردارید و بذارید شخصیت طبق اون رفتار کنه و خودش نباشه.
?|• به شخصیتهای بچه ویژگیهای خاص خودشون رو بدید، نقصها، انگیزهها، داستانِ گذشته... درست مثل هر شخصیت دیگهای.
?|• البته لازم نیست بچه بدونه دقیقا میخواد چهکار کنه. خواستهها و اهداف بچهها معمولا کوتاهمدتاند. مثلا ممکنه شدیدا روی اسباببازی خاصی حساس بشن، یا دلشون بخواد مکان جدید و جذابی رو کشف کنن. برای بچه، همچین خواستههایی خیلی بزرگاند.
?|• بچه، معمولا چندان خاطره و داستانهای پسزمینه نداره؛ اما سعی کنید حداقل نشون بدید چطور بزرگ شده یا اینکه قبلا چه اتفاق خاصی در زندگیش رخ داده.
?|• مشکل سلامت داشته؟ آیا ترسهای غیرطبیعی داشته، مثلا از کمد یا زیر تختش؟ پیش والدین بزرگ شده یا کسِ دیگهای؟
?|• اگه گذشتهی شخصیت رو حتی یک ذره بدونید، بهتون ایده میده که شخصیت الانش رو چهکار کنید.
?|• مثلا کسی که در بچگی بهش بیتوجهی شده، ممکنه در بزرگسالی راحتتر به غریبهها اعتماد کنه یا به کسانی که بهش توجه میکنن وابسته بشه. یا اگر در بچگی لوس بار اومده ممکنه در بزرگسالی حق به جانب و گستاخ بشه.
?|• چطور بچهها یاد میگیرند؟
?|• بچهها در اثر هر چیز یا شخصی که در معرضش هستن، یاد میگیرن چطور رفتار کنن. از آدمهای اطرافشون یاد میگیرن چطور رفتار کنن، با تکرار گفتههای دیگران یاد میگیرن چطور حرف بزنن.
?|• بچهها مثل اسفنج اطلاعات دوروبر رو جذب میکنن، پس میتونید شخصیت بچه رو از روی کسی که الگوشه خوب بشناسید. مثلا کسی که زیاد اطرافشه، کسی که بچه بهش متوسل میشه و قبولش داره؛ چنین کسی تاثیر بیشتری روی بچه داره.
?|• علاوه بر اون، بچه با تجربههای خودش هم یاد میگیره. زمانی یاد میگیره چی غلطه و چی درسته که انجامش بده و واکنش بقیه رو بهش ببینه.
?|• یاد میگیره خرابکاری بده چون بقیه ناراحت میشن، و مراقب حیوان خانگیِ خانواده میشه چون این کار خوشحالشون میکنه.
?|• بچهها با غریزهی طبیعیِ تفسیر حالت و نشانهها و احساسات به دنیا میان، که کمکشون میکنه از همون بچگی دنیا رو درک کنن.
?|• البته اگه کسی دوروبرشون نباشه که واکنش مثبت و منفی بده شاید از اشتباهشون چیزی یاد نگیرن.
?|• هیچ دو بچهای کاملا شبیه هم نیستند. سعی کنید ببینید چطور ممکنه شخصیتشون متفاوت از هم شکل بگیره اگه یک درس رو به شیوههای متفاوتی یاد بگیرن؟
?|• مثلا "به قوری داغ چایی دست نزن". یک بچه اینجوری یاد میگیره که بزرگترها سرش غر میزنن، اون یکی با تجربه یاد میگیره. این دو موقعیت روی هر بچه چه تاثیری میذارن؟
??|• ادامه دارد...
آخرین ویرایش توسط مدیر: