مشاهده فایلپیوست 84527
هلو لاو (با لحن کلاوس)
راستش برای نوشتن این متن خیلی استرس دارم و حتی نمیدونم چرا این رو دارم میگم، اونم اولِ اولش
داشتم فکر میکردم چیشد که تو تبدیل شدی به یکی از مهمترین آدمهای زندگیم؟ یعنی میدونی یه لحظه خیلی برام عجیب شد و حس میکنم تو ضمیر ناخودآگاه من خیلی باارزشی که انقدر زیبا و همیشگی در ذهنم زندگی میکنی.
فکر کنم باید از رمانها تشکر کنم که باعث شدن بیشتر هم رو بشناسیم؟ پس من تا ابد مدیون رمانهایی که راجعبهشون حرف زدیم میمونم =))
یادته قبلاً چی گفته بودم؟ گفته بودم که "مبینا همه جا بود، حتی جاهایی که هیچکس برای بودن دلیلی نداشت." و یکی از مثالهای این جمله در خودِ من خلاصه میشه... گاهی فکر میکنم مبینا چه دلیلی داشت برای بودن؟ برای به اشتراک گذاشتن مهربونیهاش؟
خب... اهم اهم (بغضش را انکار میکند)
خیلی خوشحالم که با تو آشنا شدم و راجع به اوتیسم باهات حرف زدم و تو راجع به اتفاقاتی که اطرافت میوفتاد... گاهی دلم میخواد دفترچه خاطراتت باشم، چون خیلی قشنگ از اتفاقاتی که برات افتاده حرف میزنی... انقدر قشنگ که چندین و چندبار میخونمشون. بیا باهم صادق باشیم، دفترچه خاطراتت خیلی خوشبخته که تو رو داره.
یه چیزی رو اضافه کنم که باید از فیلم و سریالها هم ممنون باشم که بخش عظیمی از آشنایی ما رو به دوش کشیدن?? مخصوصا ومپایر?
جهان ذهن تو خیلی وسیع و قشنگه؛ از اون قشنگها که میخوای از شدت ذوق این همه زیبایی گریه کنی ="))
بخش بزرگی از قلب من متعلق به توئه؛ حتی اگه یک روزی من تموم شم و کم بیارم، میتونم با افتخار دستم رو بذارم روی قلبم و بگم: "هی! نگاه کنید... من هنوز زندم؛ چون مبینا اینجا زندگی میکنه." و اون بخش بزرگی که تو در اون زندگی میکنی من رو نجات میده.
پس فکر کنم الان بتونم این حرف رو از اعماق وجودم و با صداقت کامل بزنم؛ اینکه "من هیچوقت دوست ندارم که فراموشت کنم و یا از دستت بدم."
و من میخوام امروز تولد کسی که از شجاعترین، باهوشترین، مهربونترین، بااحساسترین و صد البته مودترین آدمهاست رو تبریک بگم؛
پس تولدت مبارک مبینااااااااا??
ممنون برای تک تک لحظاتی که توی زندگیم بودی، هستی و خواهی بود??
یه عاااالمه، اندازه تمام کهکشانها و حتی بیشتر دوستت دارم.
?موفق باشی?
-ح
@"مبینـامـ"
هلو لاو (با لحن کلاوس)
راستش برای نوشتن این متن خیلی استرس دارم و حتی نمیدونم چرا این رو دارم میگم، اونم اولِ اولش
داشتم فکر میکردم چیشد که تو تبدیل شدی به یکی از مهمترین آدمهای زندگیم؟ یعنی میدونی یه لحظه خیلی برام عجیب شد و حس میکنم تو ضمیر ناخودآگاه من خیلی باارزشی که انقدر زیبا و همیشگی در ذهنم زندگی میکنی.
فکر کنم باید از رمانها تشکر کنم که باعث شدن بیشتر هم رو بشناسیم؟ پس من تا ابد مدیون رمانهایی که راجعبهشون حرف زدیم میمونم =))
یادته قبلاً چی گفته بودم؟ گفته بودم که "مبینا همه جا بود، حتی جاهایی که هیچکس برای بودن دلیلی نداشت." و یکی از مثالهای این جمله در خودِ من خلاصه میشه... گاهی فکر میکنم مبینا چه دلیلی داشت برای بودن؟ برای به اشتراک گذاشتن مهربونیهاش؟
خب... اهم اهم (بغضش را انکار میکند)
خیلی خوشحالم که با تو آشنا شدم و راجع به اوتیسم باهات حرف زدم و تو راجع به اتفاقاتی که اطرافت میوفتاد... گاهی دلم میخواد دفترچه خاطراتت باشم، چون خیلی قشنگ از اتفاقاتی که برات افتاده حرف میزنی... انقدر قشنگ که چندین و چندبار میخونمشون. بیا باهم صادق باشیم، دفترچه خاطراتت خیلی خوشبخته که تو رو داره.
یه چیزی رو اضافه کنم که باید از فیلم و سریالها هم ممنون باشم که بخش عظیمی از آشنایی ما رو به دوش کشیدن?? مخصوصا ومپایر?
جهان ذهن تو خیلی وسیع و قشنگه؛ از اون قشنگها که میخوای از شدت ذوق این همه زیبایی گریه کنی ="))
بخش بزرگی از قلب من متعلق به توئه؛ حتی اگه یک روزی من تموم شم و کم بیارم، میتونم با افتخار دستم رو بذارم روی قلبم و بگم: "هی! نگاه کنید... من هنوز زندم؛ چون مبینا اینجا زندگی میکنه." و اون بخش بزرگی که تو در اون زندگی میکنی من رو نجات میده.
پس فکر کنم الان بتونم این حرف رو از اعماق وجودم و با صداقت کامل بزنم؛ اینکه "من هیچوقت دوست ندارم که فراموشت کنم و یا از دستت بدم."
و من میخوام امروز تولد کسی که از شجاعترین، باهوشترین، مهربونترین، بااحساسترین و صد البته مودترین آدمهاست رو تبریک بگم؛
پس تولدت مبارک مبینااااااااا??
ممنون برای تک تک لحظاتی که توی زندگیم بودی، هستی و خواهی بود??
یه عاااالمه، اندازه تمام کهکشانها و حتی بیشتر دوستت دارم.
?موفق باشی?
-ح
@"مبینـامـ"
آخرین ویرایش توسط مدیر: