دفتر تمرین نویسندگی صدف درویش‌نژاد |‌ کاربر انجمن کافه نویسندگان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
مشاهده فایل‌پیوست 90752
بسم الرحمن

نویسنده‌ی محترم @صدف درویش نژاد
در این تاپیک،
تمرینات محول شده از سمت کارگاه آموزش نویسندگی را قرار دهید.
امید است که روند کار مورد رضایت شما قرار گیرد.

? از ارسالِ پست اسپم خودداری نمایید.

|مدیریت تالار نویسندگان|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تمرین ۱
صدای برخورد قطرات باران به شیشه...
بوی خاکِ نم خورده‌ی باغچه‌ی حیاط خانه که در فضا پیچیده بود.
همه وهمه خبر از بارانی می داد که در حال باریدن بر روی زمین بود .
دلم هوای قدم زدن زیر باران را کرد چترم را برداشتم و از خانه بیرون رفتم.
قدم‌ زنان هوای خنکی که به صورتم می خورد روحم را نوازش می‌کرد.
همیشه دوست داشتم زیر باران خیس شوم.
پس چترم را بستم و قدم زنان در پیاده رو خیابانِ نزدیک خانه به راه افتادم.
با اینکه هوا رو به سردی می‌رفت ولی، این نسیم خنک و قطرات سرد و ریز باران را بیشتر دوست داشتم.
سرم را بالا گرفتم، نگاهم خیره به ابرهای سیاه بارانی بود که به آسمان هجوم آورده بودند وجلوی نورآفتاب را گرفته بودند.

ناگهان با صدای رعدو برق که از نزدیکی ابرها به هم درآمده بود، به خودلرزیدم، نگاهی به اطراف انداختم ناگهان کمی آنطرف تر جعبه‌‌ی قرمز رنگی با درب مشکی
که رویش با ربان قرمز رنگی بسته شده بود نگاهم را به آن سو جلب کرد.
با حالت کنجکاوانه‌ای نزدیک تر شدم دوس داشتم به درونِ جعبه سرک بکشم
مکثی کردم نگاهی به این طرف و آن طرف انداختم در همین با تکان خوردن جعبه‌ قرمز رنگ مواجه شدم
یقین داشتم چیزی داخل آن جعبه گذاشته شده
با حالتی مظطرب درب جعبه را کنار زدم

پرنده ی کوچکی را درون آن جعبه دیدم که از بالش خون
می‌چکید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تمرین ۱
صدای برخورد قطرات باران به شیشه...
بوی خاکِ نم خورده‌ی باغچه‌ی حیاط خانه که در فضا پیچیده بود.
همه وهمه خبر از بارانی می داد که در حال باریدن بر روی زمین بود .
دلم هوای قدم زدن زیر باران را کرد چترم را برداشتم و از خانه بیرون رفتم.
قدم‌ زنان هوای خنکی که به صورتم می خورد روحم را نوازش می‌کرد.
همیشه دوست داشتم زیر باران خیس شوم.
پس چترم را بستم و قدم زنان در پیاده رو خیابانِ نزدیک خانه به راه افتادم.
با اینکه هوا رو به سردی می‌رفت ولی، این نسیم خنک و قطرات سرد و ریز باران را بیشتر دوست داشتم.
سرم را بالا گرفتم، نگاهم خیره به ابرهای سیاه بارانی بود که به آسمان هجوم آورده بودند وجلوی نورآفتاب را گرفته بودند.

ناگهان با صدای رعدو برق که از نزدیکی ابرها به هم درآمده بود، به خودلرزیدم، نگاهی به اطراف انداختم ناگهان کمی آنطرف تر جعبه‌‌ی قرمز رنگی با درب مشکی
که رویش با ربان قرمز رنگی بسته شده بود نگاهم را به آن سو جلب کرد.
با حالت کنجکاوانه‌ای نزدیک تر شدم دوس داشتم به درونِ جعبه سرک بکشم
مکثی کردم نگاهی به این طرف و آن طرف انداختم در همین با تکان خو*ردن جعبه‌ قرمز رنگ مواجه شدم
یقین داشتم چیزی داخل آن جعبه گذاشته شده
با حالتی مظطرب درب جعبه را کنار زدم

پرنده ی کوچکی را درون آن جعبه دیدم که از بالش خون
می‌چکید.
سلام عزیزم
چه جذاب بود خسته نباشی♥️
چندتا نکته هست، من گفتم حالت گزارش بنویسیم یعنی خودمونو زیاد دخیل نکنیم
تمرین ۱
صدای برخورد قطرات باران به شیشه...
بوی خاکِ نم خورده‌ی باغچه‌ی حیاط خانه که در فضا پیچیده بود.
همه وهمه خبر از بارانی می داد که در حال باریدن بر روی زمین بود .
دلم هوای قدم زدن زیر باران را کرد چترم را برداشتم و از خانه بیرون رفتم.
اینجا خودت رو دخیل کردی
قدم‌ زنان هوای خنکی که به صورتم می خورد روحم را نوازش می‌کرد.
نوازش روح میشه توصیف اکسپرسیونیستی نه عینی
همیشه دوست داشتم زیر باران خیس شوم.
اینجا خودتو دخیل کردی، شاید یه خواننده باشه و اینو نخواد
توصیف عینی فقط توصیف واقیعته نه احساس
پس چترم را بستم و قدم زنان در پیاده رو خیابانِ نزدیک خانه به راه افتادم.
اینجا هم نه
با اینکه هوا رو به سردی می‌رفت ولی، این نسیم خنک و قطرات سرد و ریز باران را بیشتر دوست داشتم.
سرم را بالا گرفتم، نگاهم خیره به ابرهای سیاه بارانی بود که به آسمان هجوم آورده بودند وجلوی نورآفتاب را گرفته بودند.

ناگهان با صدای رعدو برق که از نزدیکی ابرها به هم درآمده بود، به خودلرزیدم، نگاهی به اطراف انداختم ناگهان کمی آنطرف تر جعبه‌‌ی قرمز رنگی با درب مشکی
که رویش با ربان قرمز رنگی بسته شده بود نگاهم را به آن سو جلب کرد.
نباید بگی جلب کرد
بابد تا حدالمکان بی طرف بنویسی توصیف رو مثل گزارش
با حالت کنجکاوانه‌ای نزدیک تر شدم دوس داشتم به درونِ جعبه سرک بکشم
مکثی کردم نگاهی به این طرف و آن طرف انداختم در همین با تکان خو*ردن جعبه‌ قرمز رنگ مواجه شدم
یقین داشتم چیزی داخل آن جعبه گذاشته شده
با حالتی مظطرب درب جعبه را کنار زدم
دخیل کردن خودت
پرنده ی کوچکی را درون آن جعبه دیدم که از بالش خون
می‌چکید.
اینجا نباید در جعبه باز بشه، فقط توصیف خود جعبه
...
از توصیف دور شدی و شبیه داستان نوشتی، به عنوان داستان خوب بود ولی برای توصیف نه، یعنی نکات رو بالاتر گفتم اگه رعایت کنی عالی میشه♥️
بقیش هم همینطور ولی خوب بود♥️
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

TELMATELMA عضو تأیید شده است.

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
مدیر بازنشسته
نوشته‌ها
نوشته‌ها
9,051
پسندها
پسندها
7,013
امتیازها
امتیازها
503
سکه
65
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین