تمرین ۱
صدای برخورد قطرات باران به شیشه...
بوی خاکِ نم خوردهی باغچهی حیاط خانه که در فضا پیچیده بود.
همه وهمه خبر از بارانی می داد که در حال باریدن بر روی زمین بود .
دلم هوای قدم زدن زیر باران را کرد چترم را برداشتم و از خانه بیرون رفتم.
قدم زنان هوای خنکی که به صورتم می خورد روحم را نوازش میکرد.
همیشه دوست داشتم زیر باران خیس شوم.
پس چترم را بستم و قدم زنان در پیاده رو خیابانِ نزدیک خانه به راه افتادم.
با اینکه هوا رو به سردی میرفت ولی، این نسیم خنک و قطرات سرد و ریز باران را بیشتر دوست داشتم.
سرم را بالا گرفتم، نگاهم خیره به ابرهای سیاه بارانی بود که به آسمان هجوم آورده بودند وجلوی نورآفتاب را گرفته بودند.
ناگهان با صدای رعدو برق که از نزدیکی ابرها به هم درآمده بود، به خودلرزیدم، نگاهی به اطراف انداختم ناگهان کمی آنطرف تر جعبهی قرمز رنگی با درب مشکی
که رویش با ربان قرمز رنگی بسته شده بود نگاهم را به آن سو جلب کرد.
با حالت کنجکاوانهای نزدیک تر شدم دوس داشتم به درونِ جعبه سرک بکشم
مکثی کردم نگاهی به این طرف و آن طرف انداختم در همین با تکان خو*ردن جعبه قرمز رنگ مواجه شدم
یقین داشتم چیزی داخل آن جعبه گذاشته شده
با حالتی مظطرب درب جعبه را کنار زدم
پرنده ی کوچکی را درون آن جعبه دیدم که از بالش خون
میچکید.