دفتر تمرین نویسندگی بانوی نویسنده | کاربر انجمن کافه نویسندگان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
مشاهده فایل‌پیوست 90765
بسم الرحمن

نویسنده‌ی محترم @بانوی نویسنده
در این تاپیک،
تمرینات محول شده از سمت کارگاه آموزش نویسندگی را قرار دهید.
امید است که روند کار مورد رضایت شما قرار گیرد.

? از ارسالِ پست اسپم خودداری نمایید.

|مدیریت تالار نویسندگان|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز عجب بارانی می آمد یقه کاپشنش را به چانه اش نزدیک میکند تا گرمایی هرچند اندک به بدنش منتقل شود .
انگار باران قصد بند آمدن ندارد خیابان ها پر شده است از قطره های بارانی که با شدت خودشان را به زمین میکوبیدند.
درحین اینکه به سمت خانه می دوید ناگهان چشمش به جعبه کوچکی افتاد که با ربان قرمز پیچیده شده بود.
جعبه که از آب باران خیس شده بود،باخودش فکرکرد که باید محتویات جعبه زیراین باران سالم مانده باشند .
نگاهی به اطراف انداخت وباخودش گفت شاید این جعبه برای کسی باشد اما دقتش را که بیشتر کرد متوجه شد نه کسی در آن اطراف است و نه این جعبه میتواند برای کسی باشد.
هیجانش را بلعید و به سمت جعبه کوچک رفت جعبه را دردستش گرفت جعبه ای مخملی به رنگ سبز بود گره ربان قرمزش را بازکرد از دیدن چنین چیزی درجعبه تعجب کرد .
تابلوی چوبی قهوه ای رنگی در جعبه بود که رویش با رنگ مشکی به صورت خطاطی نوشته شده بود:یامهدی ادرکنی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز عجب بارانی می آمد یقه کاپشنش را به چانه اش نزدیک میکند تا گرمایی هرچند اندک به بدنش منتقل شود .
انگار باران قصد بند آمدن ندارد خیابان ها پر شده است از قطره های بارانی که با شدت خودشان را به زمین میکوبیدند.
درحین اینکه به سمت خانه می دوید ناگهان چشمش به جعبه کوچکی افتاد که با ربان قرمز پیچیده شده بود.
جعبه که از آب باران خیس شده بود،باخودش فکرکرد که باید محتویات جعبه زیراین باران سالم مانده باشند .
نگاهی به اطراف انداخت وباخودش گفت شاید این جعبه برای کسی باشد اما دقتش را که بیشتر کرد متوجه شد نه کسی در آن اطراف است و نه این جعبه میتواند برای کسی باشد.
هیجانش را بلعید و به سمت جعبه کوچک رفت جعبه را دردستش گرفت جعبه ای مخملی به رنگ سبز بود گره ربان قرمزش را بازکرد از دیدن چنین چیزی درجعبه تعجب کرد .
تابلوی چوبی قهوه ای رنگی در جعبه بود که رویش با رنگ مشکی به صورت خطاطی نوشته شده بود:یامهدی ادرکنی!
سلام عزیزم
ممنون که تمرین رو انجام دادی?
چندتا نکته رو بگم؛
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز عجب بارانی می آمد
یه تابلو ثابت باران اومدن که نعلوم نیست
میتونی به چاله های اب اشاره کنی
یقه کاپشنش را به چانه اش نزدیک میکند
قدار بود همه چی ثابت باشه
تا گرمایی هرچند اندک به بدنش منتقل شود .
انگار باران قصد بند آمدن ندارد
فعل ها هماهنگی ندارن
خیابان ها پر شده است از قطره های بارانی که با شدت خودشان را به زمین میکوبیدند.
درحین اینکه به سمت خانه می دوید ناگهان چشمش به جعبه کوچکی افتاد که با ربان قرمز پیچیده شده بود.
جعبه که از آب باران خیس شده بود،باخودش فکرکرد که باید محتویات جعبه زیراین باران سالم مانده باشند .
نگاهی به اطراف انداخت وباخودش
ما قرار نبود شخصیت اصلی داشته باشیم، میخواستیم حواسمون جمع اون جعبه بشه و مثل یه گزارش باشه نه داستان یا رمان
گفت شاید این جعبه برای کسی باشد اما دقتش را که بیشتر کرد متوجه شد نه کسی در آن اطراف است و نه این جعبه میتواند برای کسی باشد.
هیجانش را بلعید و به سمت جعبه کوچک رفت جعبه را دردستش گرفت جعبه ای مخملی به رنگ سبز بود گره ربان قرمزش را بازکرد از دیدن چنین چیزی درجعبه تعجب کرد .
تابلوی چوبی قهوه ای رنگی در جعبه بود که رویش با رنگ مشکی به صورت خطاطی نوشته شده بود:یامهدی ادرکنی!
اشکالات رو فهمیدی عزیزم؟ باید یه قاب عکس که یه پیاده رو هست و یه جعبه روی پیاده رو توصیف کنی? توصیف کاملا عینی باشه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین