اتمام یافته مجموعه اشعار تو مرا بخوان| الماس کاربر انجمن کافه نویسندگان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
مشاهده فایل‌پیوست 96194

بسم الله الرحمن الرحیم

مجموعه اشعار: تو مرا بخوان!
قالب: غزل، مثنوی، چارپاره، قطعه
شاعر: نگین بای
سطح: ویژه
ویراستاران: @آیلـی @آراه

مقدمه:
تو اگر از ته دل در دل من پیله زنی
من از آن روز دگر زنده و پروانه شوم

تو وگر خانه‌ی دل ترک کنی ساده روی
و به آن خانه دگر دشمن و بیگانه شوم

تو بمان این دل من یک دل پاینده شود
بخدا با تو من آن عاشق دیوانه شوم

من از آن روز که در بند تو باشم گل من
همه دانند، از آن روز من آزاده شــــــــوم


پ.ن:
تمام اشعار دارای وزن است؛ و توسط نویسنده سروده شده است.


 
آخرین ویرایش:
مشاهده فایل‌پیوست 94746
ن و القلم و ما یسطرون


ضمن تشکر از شما جهت انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای نشر آثارتان، به منظور حفظ نظم، قوانین را مطالعه کرده و آن را رعایت فرمایید.

قوانین انتشار اشعار کاربران

بعد از ارسال ده پست اثر شما ملزوم به داشتن جلد است، در تاپیک زیر درخواست را ثبت نمایید.

تاپیک جامع درخواست جلد

همچنین پس از ارسال شش پست می‌توانید درخواست کاور تبلیغاتی دهید.

درخواست کاور تبلیغاتی
همچنین پس از پانزده پست برای نقد و تعیین سطح اثر و دریافت تگ به تاپیک های زیر مراجعه کنید.
تاپیک درخواست نقد اشعار
تاپیک درخواست تگ اشعار

و اگر هرگونه مشکلی برایتان پیش آمد به تاپیک زیر مراجعه نموده و بعد از مطرح کردن سوالتان ما تا سر حد امکان در کنار شما خواهیم بود.
پرسش و پاسخ شاعران

آرزوی موفقیت و سربلندی
?مدیریت تالار شعرکده?​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مقدمه دو:

تو دلتنگی را دیکته می‌کنی و من آن‌ را با ثانیه به ثانیه‌‌ی زندگی‌ام برایت معنا می‌کنم.
این روزها، حتی از یک فنجان قهوه هم تلخ‌تر است؛ شاید هیچ یک از خاطرات گذشته آن‌ را شیرین نکند
و تنها آن‌ را تبدیل به زهر می‌کند؛
که به ظاهر بخندم و در باطن بگریم!
این انتظار، شیشه‌ی تحمّل را می‌شکند و ناگهان در گلویم فریاد می‌شود!
فریادی نه چندان بلند، که حنجره‌ام از صدا زدن هایت رسوا گشته؛ و نه چندان آهسته، که داغ نبودت را فوران می‌کند!
تو بر قلبم تبر زدی!
نمی‌دانستی این دل درخت نیست، تنها گُلی است که با ذره‌ای لم*س پرپر می‌شود... .
از من نخواه که شکسته شوم و بعد ببخشم؛ از من نخواه با دستی که رها شده است دستی را بگیرم.
این بار تو گوش کن! حرفی نخواهم زد؛
به قلبم گوش کن! به تپش‌هایش!
برایم معنا کن؛ حسش کن!
کلمه‌ی درد را شنیده‌ای؟
از اینجا طلوع کرده‌ است؛ طلوعی که غروب روز های من است... .
کوچه پس کوچه‌های تنهایی با من حرف می‌زنند. با من از تنهایی، اندوه، شکست و آوارگی سخن می‌گویند.
نمی‌دانند من تمام روزها و شب‌هایم را در حزن و اندوه سپری کرده‌ام؛ نمی‌دانند مدت‌هاست که رهسپار این راه شده‌ام.
من ستاره‌ها را از آسمان نمی‌چینم؛ من حتّی لبخند بر ل*ب‌هایم نمی‌بینم!
همانی هستم که در کابوس بدبختی‌هایم غرق می‌شوم.
ای کاش کسی باشد مرا از خواب بیدارم کند.
صدایم کند، صدایم کند... .
یا بیدار شوم و یا روح از جانم بیرون رَوَد؛ که طاقت هر چیز به غیر از این کابوس تلخ و بی‌رحم را خواهم داشت.
این‌ بار تو مرا بخوان! از ته دل، از بن جان!
بگذار صدایت نوازش بندبند وجودم شود.
این‌ بار تو مرا بخوان! با تمام وجود، ای همه بود نبود!
تو مرا بخوان، که هیچکس جز تو مرا مرهمی نباشد؛ مرا آرام نباشد.
من را بخوان، من را بخوان!
ای همه جان،
ای همه جان!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین