در حال تایپ داستانک محبوس در آینه | Sara.H

آخرین ویرایش توسط مدیر:

63598_bc05051b5f68dd61c3ba6d237af07621.png




نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ داستانک در انجمن کافه نویسندگان


شما می‌توانید پس از ۵ پست درخواست جلد بدهید.

درخواست جلد

همچنین شما می‌توانید پس از ۶ پست درخواست کاور تبلیغاتی بدهید.

درخواست کاور تبلیغاتی

پس از گذشت حداقل ۷ پست از داستانک، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد داستانک بدهید. توجه داشته باشید که داستانک های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.

درخواست نقد

پس از ۷ پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.

درخواست تگ


همچنین پس از ارسال ۱۰ پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...

اعلام اتمام آثار ادبی


اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه
66878_ad05f9f7e9b0261da9d2dad1014c7c49.gif



|کادر مدیریت ادبیات انجمن کافه نویسندگان|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گلوی دردناکش را چنگ زد و با فریاد بلندی روی زمین افتاد. چشم‌هایش را چندین و چند بار باز و بسته کرد اما هر بار با خودش رو به رو شد، هزاران هزار از خودش.
جیغ زد و جسم نحیفش را به سمت آینه پرتاب کرد اما چیزی جز درد نصیبش نشد. سعی کرد؛ بارها و بارها خودش را به آینه کوبید اما انگار چیزی ملموس‌تر از خلا به تنش نمی‌خورد. آینه‌ها، مثل شبح‌هایی رخشنده در هوا معلق بودند. به سمت هر کدام که خیز برمی‌داشت، می‌توانست بفهمد که فاصله‌ بینشان هر دفعه بیشتر می‌شود؛ آنقدر زیاد که گویی همه‌شان سالهای سال از او دورتر بودند.
صدای جیغ و ناله‌های تمام نشدنی در گوش‌هایش می‌پیچیدند. دست‌هایش را روی سر گذاشت و دور خودش چرخید. نمی‌توانست نگاهش را به هیچ‌کدامشان بدوزد. فضا پر شده بود از تکه های شیشه‌ای که مثل نقره مذاب در هوا معلق بودند؛ موج‌هایی پاره پاره از کالبدش.
چشم‌هایش را بست. نمی‌خواست چهره نفرت بارِ درون آینه‌ها را شاهد باشد. گلویش دیوانه‌وار زخم خورده بود و فریاد‌های بلندش حالا به قطره‌های روان اشک تبدیل شده بودند.
- منو...بیار...بیرون.
ناله‌هایش مثل فریادِ سکوت خاموش بودند. حتی صدایش هم بالا نمی‌آمد. بی‌صدا ل*ب زد و سعی کرد دادَش را به گوش کسی برساند اما هیچ‌چیز برای شنیدن وجود نداشت؛ او صدایش را هم گرفته بود.
گریه‌اش به سکوتی تبدیل شد که گستاخانه در گوش‌هایش شیون سر داده‌بود؛ یک سوتِ ممتدِ بی انتها، که تکرار می‌شد و تکرار.
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین