آیا همیشه تردیدهای ایجاد شده در متن بر طرف میشود؟
بدون شک خواننده میخواهد به جوابی برسد چیزی که برایش گنگ بوده را بفهمد و اگر ابهامی در متن بوده برطرف شود اما متن همیشه این وظیفه را اینگونه(یعنی با دادن تصویری روشن و پاسخی صریح به پرسش ها)انجام نمیدهد.
چیزی در ادبیات وجود دارد که پیش از آن در جهان بیرون از متن جاری و ساری است به نام عدم قطعیت.خیلیوقتها ساختار داستانی که روایت میشود به گونهای است که ابهامی را بهوجود میآورد اما در پایان، پاسخ روشن و یگانهای برای آن وجود ندارد در مقابل خواننده را با مجموعهای از احتمالات رها میکند.بهطور مثال داستانِ «در جنگل» نوشته آکوتاگاوا اینگونه است.داستان،ماجرای کشتهشدن سامورایی در جنگل است.در ابتدا صحبت کسانی که جسد مرد را پیدا کردند میخوانیم و سپس اعتراف تاژومارو و زن و مقتول(اعتراف مقتول با ترجمهی سیمین دانشور در مجموعهی ماهعسل آفتابی تحتعنوان اعتراف مقتول با واسطه که منظور مدیوم است، واسطهای که در موقع احضار ارواح از زبان مرده سخن میگوید) را میخوانیم.کسی در جنگل کشته شدهاست و روایتهای متعددی از نحوه قتل آن مرد را میخوانیم.داستانِ «در جنگل» تعلیق قابل قبولی دارد.خواننده میخواهد بداند چه کسی مرد سامورایی را کشتهاست و برای چه؟اما امکان روایتهای مختلف و حقیقتی که برای هر راوی به شکلی که او میخواهد تصویر میشود اجازه نمیدهد پاسخ قطعی به سئوالاتی که در ذهنمان است، داده شود.این عدم قطعیت چیزی از ارزش داستان کم نمیکند بدین معنا که ابهام باقی مانده در داستان نشان از سردرگمی نویسنده و ناکام ماندن او در نوشتن داستان نیست بلکه امکان فهم مطالبی دیگر را برای خواننده به وجود میآورد که لزوما نمی بایست با یک پاسخ قطعی همراه باشد.
بدون شک خواننده میخواهد به جوابی برسد چیزی که برایش گنگ بوده را بفهمد و اگر ابهامی در متن بوده برطرف شود اما متن همیشه این وظیفه را اینگونه(یعنی با دادن تصویری روشن و پاسخی صریح به پرسش ها)انجام نمیدهد.
چیزی در ادبیات وجود دارد که پیش از آن در جهان بیرون از متن جاری و ساری است به نام عدم قطعیت.خیلیوقتها ساختار داستانی که روایت میشود به گونهای است که ابهامی را بهوجود میآورد اما در پایان، پاسخ روشن و یگانهای برای آن وجود ندارد در مقابل خواننده را با مجموعهای از احتمالات رها میکند.بهطور مثال داستانِ «در جنگل» نوشته آکوتاگاوا اینگونه است.داستان،ماجرای کشتهشدن سامورایی در جنگل است.در ابتدا صحبت کسانی که جسد مرد را پیدا کردند میخوانیم و سپس اعتراف تاژومارو و زن و مقتول(اعتراف مقتول با ترجمهی سیمین دانشور در مجموعهی ماهعسل آفتابی تحتعنوان اعتراف مقتول با واسطه که منظور مدیوم است، واسطهای که در موقع احضار ارواح از زبان مرده سخن میگوید) را میخوانیم.کسی در جنگل کشته شدهاست و روایتهای متعددی از نحوه قتل آن مرد را میخوانیم.داستانِ «در جنگل» تعلیق قابل قبولی دارد.خواننده میخواهد بداند چه کسی مرد سامورایی را کشتهاست و برای چه؟اما امکان روایتهای مختلف و حقیقتی که برای هر راوی به شکلی که او میخواهد تصویر میشود اجازه نمیدهد پاسخ قطعی به سئوالاتی که در ذهنمان است، داده شود.این عدم قطعیت چیزی از ارزش داستان کم نمیکند بدین معنا که ابهام باقی مانده در داستان نشان از سردرگمی نویسنده و ناکام ماندن او در نوشتن داستان نیست بلکه امکان فهم مطالبی دیگر را برای خواننده به وجود میآورد که لزوما نمی بایست با یک پاسخ قطعی همراه باشد.
آخرین ویرایش توسط مدیر: