[در شماتت زندگـی ..]

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
اگر دور و برتان بچه‌ای باشد، با این معضل به خوبی آشنایید: پیش شما می‌آیند و می‌گویند که حوصله‌شان سررفته و نمی‌دانند چه کار کنند. اگر سرتان خلوت باشد شاید مشغول بازی کردن با آن‌ها شوید و اگر نتوانید با آنها وقت بگذرانید احتمالا برایشان انیمیشنی می‌گذارید یا راه دیگری پیدا می‌کنید تا سرگرم شوند. اما چه بسا راه درست‌تری هم باشد؛ ولشان کنید تا کم‌کم بیاموزند که زندگی چیزی است که در اغلب اوقات حوصله‌ی آدم سر می‌رود.


• پاملا پاول
• ترجمه آرش رضاپور
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
‏آقای بورخس‌ می‌گویند:
«دلتنگی گاهی کانال نامحسوسی است رو به جنون... »

.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ــــــــــــ ژرژ ساند؛ نامه به گوستاو فلوبر



«انسان اندوهش را فراموش نمی‌کند، بلکه خود را وادار می‌کند آن را تاب بیاورد.»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
‏«بعضی زخم‌ها به‌جای پوست، چشم‌‌مان را باز می‌کنند! — نرودا»

نخستین زخمِ من تو بودی —اگر آخرینش نباشی— همیشه و هر روز نخستین زخم باقی خواهی ماند. به قول نویسنده محبوبم تو خنجر را نه تا دسته که تا دست در سینه نشانده‌ای!
اگر زخم قلب داشته‌باشد تو قلبِ زخم منی، من از تو؛ یاد و دلتنگی و انتظار و اضطراب و خاطره را شناختم. دست به زانوی اندوه بردم و ایستادم و ادامه‌ دادم، ادامه می‌دهم و خوب می‌دانم زخم‌های آدمی از یک‌جایی به بعد شروع به التیام می‌کنند! تار و پود را بهم می‌تنند، زهر خنجر را بیرون می‌ریزند، از لایه‌های بیرونی شروع به ترمیم می‌کنند و چون لاله‌های سرخْ، رنگ به رخ می‌نشانند. امّا دریغ این التیام هرگز راه به درون نمی‌یابد. هر قدر هم زمان بگذرد نمی‌تواند تسلایی باشد و‌‌ راه به قلب ببرد. درست مانند یک عکس! آنگونه که سوزان سانتاگ گفته است: «تنها برای این است تا بگوید این فقط ظاهر قضیه است.»

آدمی از یاد نمی‌برد زخم‌هایش را. نه به‌خاطر حافظه‌مندی و نه به‌خاطر خاطره‌مندی که به‌خاطرِ جوانی‌ غمگینش! به‌خاطر خاطره‌هایی که از پیش چشمانش دور نخواهند رفت. به‌خاطر همان دست‌هایی که تا سینه‌اش فرورفته‌اند. به‌خاطر دوست‌داشتن.

— الهام اسدی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
«گاه با دوستی حرف‌زدن-هر چند پرت و پلا-عجیب به آدم کمک می‌کند. گریزگاه خوبی است. اما امروز حس می‌کنم که ضعیف‌ترم. دلم می‌خواست که می‌توانستم گریه کنم. شاید سبک می‌شدم و آرام می‌گرفتم. ولی نمی‌توانم.»

شاهرخ مسکوب | در حال و هوای جوانی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
«کافی نبودن» درونم رخنه کرده. تلخ است. خیلی‌ها می‌گویند «طرد شدن» بدترین حسی است که می‌توانی‌تجربه کنی. اما کسی که تو را نخواهد، حداقل تکلیفت با خودت مشخص است. اما اگر خودت، خود لعنتی‌ات را نخواهی چه؟ حالا هزاری‌ هم اگر بقیه ترا تحسین‌کنند؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انسان مدام باید مشغول کار باشد . سازندگی کند ، وگرنه از درون پوک می‌شود . و بیکاری بدتر از تنهایی است . آدم بیکار در جمع هم تنهاست.
-عباس معروفی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
روانشناسی میگه:
گاهی اوقات تنها دلیلی که باعث میشه چیزی که غمگینت میکنه رو رها نکنی اینه که اون تنها چیزی بوده ک تو رو خوشحال میکرده.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
‏«همه‌چیز در آخرین آدمی خلاصه می‌شود که
‏در تنگنای شب به‌یاد می‌آورید؛ قلب شما آنجاست...»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امشب فهمیدم مامانم دوست صمیمی نداره. دوستی که به اسم کوچیک صداش بزنه، نداره. تنهایی مادرهای نسل ما، زنای سنتی فدای خونواده شده، تنهایی بزرگیه.

×حميد سليمی×
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین