در حال تایپ فیلمنامه تصمیم نهایی | نویسنده DoNyA♡Gh

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع D A N I
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
بسمی تعالی

فیلمنامه تصمیم نهایی
نویسنده: @D A N I
ژانر: تراژدی ، اجتماعی
خلاصه: یک گروه تئاتر برای جشنواره تمرین می کنند؛ سه روز مانده به جشنواره اتفاقی رخ میدهد که باعث وحشت همه میشود.
نه راهی برای مشکل هست و راه حلی. پس باید تصمیمی گرفته شود و این تصمیم چه خواهد بود... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Negar-1698572210045.png

نویسنده‌ی عزیز؛
ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار اثر خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ آن، قوانین تایپ اثر را در انجمن مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ آثار]

برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ اثر، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ ]

برای سفارش جلد اثر، بعد از 5 پست در این تاپیک درخواست دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد]

بعد از گذاشتن ۲۵ پست ابتدایی از اثرتان، با توجه به شراط نوشته شده در تاپیک، درخواست تگ دهید:
[درخواست تگ]

برای سنجیدن سطح کیفیت و بهتر شدن اثرتان، در تالار نقد، درخواست نقد مورد نظرتان را دهید:
[تالار نقد]

پس از پایان یافتن اثر، در این تاپیک با توجه به شرایط نوشته شده، پایان اثرتان را اعلام کنید:
[اعلام پایان ]

جهت انتقال اثر به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تاپیک زیر شوید:
[درخواست انتقال به متروکه و بازگردانی]

و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نوشتن و نویسندگی، به تالار آموزشی سر بزنید:
[تالار آموزشی]


با آرزوی موفقیت شما

کادر مدیریت تالار رمان انجمن کافه نویسندگان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سکانس 1

روز / پارک / خارجی

از دور شش دختر و یک پسر را میبینیم که در حال تمرین تئاتر هستند. همگی در حال شادی و خنده هستند. ناگهان یکی از دختران از جمع جدا شده و در گوشه‌ای از پارک روی نزدیکترین نیمکت می‌نشیند. همه از حرکت ایستاده و به او که روی نیمکت نشسته است؛ با تعجب نگاه می‌کنند.

سکانس 2

روز / پارک / خارجی


شش نفر دیگر در کنار هم جمع شده هر کدام می‌پرسد:

آریا - چیشد یک دفعه؟!
تبسم - نمیدونم! کسی میدونه یهویی چی شد؟!
ملینا - نه ؛ ولی از صبح که اومدیم معلوم بود پکره، من پرسیدم گفت چیزی نیست!(صورت خود را در هم می‌کند)
همه (سوالی) به رزا که دوست صمیمی دنیا هست نگاهی می‌کنند. رزا که نگاه آن‌ها را به خود میبیند می‌گوید:

- چرا به من نگاه می‌کنید ؟
نسیم - تو از همه ما به دنیا نزدیکتری، پس قطعاً میدونی دنیا چش شده.
رزا رو به نسیم می‌کند و می‌گوید:
- به خدا من خبر ندارم؛ اما صبرکنید من تنهایی باهاش حرف بزنم، ببینم چیشده.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین