اتمام یافته داستانک تعبیر زندگی | به قلم یاسمن بهادری

...بسم الله الرحمن الرحیم...

جلد داستانک: ♡کلیک کنید♡
نام داستانک: تعبیر زندگی
نویسنده: یاسمن بهادری
ژانر: عاشقانه
ویراستار: @D A N I
منتشرشده در انجمن کافه نویسندگان- تالار ادبیات- بخش تایپ داستانک

مقدمه‌:
اینکه سرنوشت چه خوابی برایمان می‌بیند مهم نیست، ما همانطور که می‌خواهیم آن را تعبیر می‌کنیم.‌‌
 

°•○°● بسم الله الرحمن الرحیم ●°○•°


نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" را با دقت مطالعه کنید.


|قوانین تایپ داستانک|



شما می‌توانید پس از ۵ پست درخواست جلد بدهید.

|درخواست جلد برای آثار|



همچنین شما می‌توانید پس از ۶ پست درخواست کاور تبلیغاتی بدهید.

|درخواست کاور تبلیغاتی|



پس از گذشت حداقل ۷ پست از داستانک، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد داستانک بدهید. توجه داشته باشید که داستانک های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.

|درخواست نقد داستانک|



پس از ۷ پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.

|درخواست تگ داستانک|



همچنین پس از ارسال ۱۰ پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...

|اعلام اتمام آثار ادبی|



اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

|درخواست انتقال به متروکه|




قلمتان سبز و ماندگار

مدیریت تالار ادبیات انجمن کافه نویسندگان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
۲۱/ ۸ /۹۵ ایران
کنارش نشسته بود و فکر می‌کرد که چرا سرنوشت باید اینگونه می‌شد؟ کسی که قرار بود با او بهترین روزهای عمرش را سپری کند، اکنون زیر خروارها خاک آسوده بود، بعد از آن سانحه‌ی تلخ ترلان دگر هرگز دختر شاد گذشته‌ها نشد.
ترلان اشک‌هایش را از گونه‌اش گرفت و گفت:
- بعد از اون تصادف لعنتی که خواهرم و شوهرش درجا از بین رفتن حداقل تو یه روز صبر می‌کردی و بعد تنهام می‌ذاشتی.
قطره‌ای از اشک که بار دگر سعی داشت سمجانه از چشمانش سرازیر شود را با انگشت اشاره گرفت و ادامه داد:
- مهرداد، من الان تنهای تنهام و فقط یسنا برام مونده، دخترکم سه سال بزرگتر شده‌ها، می‌دونستی؟
خنده غمگینی سر داد و دستانش را بر قبر سفید رنگی که نام مهرداد اصلانی بر آن حک شده بود کشید و گفت:
- عجب سوالی هم می‌پرسم‌ها، آخه تو سه ساله اینجا گرفتی خوابیدی از کجا باید بدونی چه اتفاقی افتاده یا نیفتاده‌.

آهی سر داد و سپس گلاب را بر روی قبر ریخت و گفت:
- می‌دونی مهرداد، اومدم که باهات خداحافظی کنم، منو یسنا داریم میریم، آره درست شنیدی داریم از ایران میریم، می‌خوام دخترم رو ببرم کانادا، می‌خوام اونجا تحصیل کنه با یکی از هم دوره‌ای‌های دانشگاهم هماهنگ کردم، اون هوامون رو داره.
صدایش را صاف کرد، ایستاد و گفت:
- مهرداد برامون دعا کن، دعا کن سال‌ها بعد اگه برگشتم ایران رو سفید برگردم، خدانگهدار مهرداد عزیزم.
وداع کردنش با مهرداد که تمام شد، از قبرستان بیرون رفت و به خانه برگشت، در خانه را که باز کرد یسنا را دید که روی کاناپه به خواب رفته، چمدان‌های سفر که از شب قبل آماده شده بود کنار جاکفشی جا خشک کرده بودند.
بار دیگر همه اتاق‌ها را چک کرد و به سمت یسنا بازگشت، دستی بر گیسوانش کشید و او را بیدار کرد، با هم از خانه خارج شدند و به سمت فرودگاه رفتند.
 

یاسمن بهادرییاسمن بهادری عضو تأیید شده است.

مدرس
مـدرس
ژورنالیست
تیم تگ
صداپیشـه
شاعـر
مقام‌دار آزمایشی
مدیر بازنشسته
مقام‌دار برتر سال
نوشته‌ها
نوشته‌ها
2,565
پسندها
پسندها
3,519
امتیازها
امتیازها
678
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین