عنوان دلنوشته:
عنوان دلنوشته شما از دو واژهی کلیشهای (سلسله به معنای: زنجیر، دودمان) + (تناقض: تضاد، مغایرت) تشکیل شده بود و عبارت بدست آمده تا حدی نو بود.
عنوان ارتباط لازم را با بدنهی دلنوشته، با ژانر و مقدمه نداشت. نویسنده، سعی براین داشت که با حالی به حالی کردن مخاطب و نشان دادن ناخوشیهای پس از خوشی، تناقض و سلسلهواری این تناقض رل نشان دهد که شوربختانه نتوانسته بود به خوبی این ارتباط را واصل کند و بالعکس، ضعفی را ایجاد کرده بود.
در بحث بعدی، عنوان جذابیت زیادی نداشت... .
مقدمه:
مقدمه از جذابیت آنچنانی برخوردار نبود و جای کار زیاد داشت. نویسندهی عزیز! متن ادبی یعنی زیباترین حالت یک متن و دلنوشته، یعنی احساسی پیوسته که به نگارش درمیآید و آرایههای ادبی در آن جولان میدهند. همچنین صحیحنویسی واژگان و رعایت این اصل، به مخاطب نفس راحتی برای کشیدن میدهد و رعایت نکردنش، باعث از بین رفتن عواطف و پاره شدن رشتهی انتقال آن عواطف میشود. این را به خاطر داشته باشید.
ایرادات:
«اولین روز نگاهم به چشمانی خیره بود، که خود را گم کرده بودم. »
بهتر است ویرایش کنید:
« روز اول، نگاهم به چشمانی خیره مانده بود، خود را گم کرده بودم. »
« انگار در زمین نه و روی هوا معلقم انتظار و بی تاب شدن در انعکاس مهربانی تو... »
ویرایش کنید:
« انگار روی زمین نه، که روی هوا معلقم. منتظر و بیتاب، در انعکاس مهربانی تو... . »
ژانر:
ژانر، باتوجه به سیر بدنهی دلنوشته، درست انتخاب نشده بود. ژانر باید به ترتیب: عاشقانه و تراژدی میبود.
در پردازش ژانر، متوسط عمل کرده بودید.
جلد:
اثر فاقد جلد بود.
ساختمان دلنوشته از لحاظ زاویهی دید، واژگان و نوع نگارش:
زاویه دید اول شخص مفرد بود و بافت ادبی آن به خوبی تا انتها رعایت شده بود. از این بابت درست عمل کرده بودید. نوع نگارشتان، سبکی مخلوط بود از توصیفات و روایات. تا جایی که گاهی من را به شک میانداخت که این یک مجموعهی ادبی عاشقانه است، یا متنی محتویِ کنکاشهای فلسفی شما دربارهی روابط عاشقانهی جامعهی انسانی. از بابت نگارش، باید بگویم که خوب نبود. احساسات، پیش پا افتاده بودند و در نگارش آنها، به درستی عمل نکرده بودید. بهطور مثال شما و یک نفر دیگر، درحالی که موضوع مشخصی را دارید، نگارش متفاوتی دارید که از آنجایی که نگارش شما بیشتر مانند مقالات مجلهای فلسفی است تا دلنوشته، او بهتر عمل میکند. چرا؟ چون نگارش خیلی مهم است!
انگار که آمده بودید یادداشت بنویسید، هرچند که آدم در یادداشتبرداری هم احساسات بیشتری خرج میکند و نگارش عمیقتری دارد.
خصوصا که شما اهمیت زیادی به نگارش صحیح واژگان نداده بودید.
مثلا:
« هیچوقت آن خندههای زیبایت را نکن بخند حتی اگر از سر ناچاری باشد»
خب این اخلالی است، در انتقال احساسات! طوری که مخاطب گیج میماند و منظور شما را نمیفهمد؛ ورق میزند و میرود پی کارهایش. شما باید پس از نوشتن هر پارت، صدبار هم که شده از اول آن را بخوانید و با دقت ویرایش کنید. آنقدر ویرایش کنید که دیگر خطاها به چشمتان نخورد. همچنین، پس از نوشتن یک متن عاشقانه، یک متن تراژدی تنگش نگذارید! که احتمالا این کار مدیر یا ناظر بوده است، از آنجایی که میزان استانداردی برای هرپارت ننوشتهاید ادغام شدهاند و خب این موضوع تحمل مخاطب را به مخاطره میاندازد. درکل، شما در تمام پارتهای مجموعهتان، یک ایراد مشابه داشتید، جملهبندی! مثلا نوشته بودید:
« همانا ناراحتیهایمان که مانند یک ابر گریان باعث غمهاست.» در اینجا من هیچچیز متوجه نشدم. اصلا نفهمیدم چه میخواستید بگویید و چه گفته بودید.
یا نوشته بودید: « چهرههای دروغی که میترسیم نتوانیم در نبودنشان بمانیم این چیز خلاصه نشدنیست»
تا آنجایی که نوشته بودید میترسیم در نبودنشان بمانیم، زیبا و گیرا بود اما آن قسمت آخر؟ چه چیز قرار است خلاصه بشود؟ اصلا چرا در یک خط خلاصهاش کردید! شما میتوانستید ساعتها از این احساس و این حادثه و این شناخت عمیق بنویسید!
لطفا در نوشتن متن ادبی، خودتان را راحتتر کنید یا اگر قرار است پیچیده بنویسید و بار ادبی را بالاتر ببرید، لااقل مفهومدار بنویسید. در بحث واژگان نیز، واژگانی معمولی بودند که نتوانسته بودند با بکارگیری درست، چیز جدیدی خلق کنند. پیشنهاد من این است که دستور زبان فارسی (یا اگر فارسی را دوست ندارید و ملیت دیگری دارید، به همان زبان مادری بنویسید و هیچکس حق ندارد به شما ایرادی بگیرد، هرچیزی که باعث بشود دفعهی بعدی، جملات را درست دربیاورید) را بار دیگر مطالعه کنید و سعی کنید نگاه خلاقانهتری به اتفاقات روزانهتان داشته باشید.
ایرادات:
« آن صدایی که در گوشم زمزمه هست، صدایست همچون یک دلگرمی صدایی همچون زیبا»
« آن صدایی که در گوشم زمزمهاش هست، صداییست همچون یک دلگرمی... صدایی که زیباست. »
« تنها عشق در این دنیاست؛ که توضیح دادن را برایم سخت میکند.»
« در این دنیا، تنها عشق است که توضیح دادن را برایم سخت میکند. »
« همچون زندگیای مانند متروکهای سیاه که در گودالهایی به نام افکار غرق شدهاند زمینی مانند غار در اعماق خود»
« همچون زندگیای در اعماق غاری در زمین، در اعماق خود و در گودالهایی به نام افکار غرق شدهایم؛ این زندگی ماست، درست مانند متروکهای سیاه! »
« انگار وایب خاصتی در کنارت حس میشد. »
« انگار احساس خاصی در کنارت داشتم. »
ایده و پردارش ایده:
ایده، ایدهی عشقی بود که سرانجام با رفتن معشوق، دروغین بودن خود را نمایان میکرد. ایده خوب بود و میتوانست با پردازشی قوی، تبدیل به اثری ادبی و بسیار دلنشینتر از چیزی که هست بشود. پردازش ایده، ضعف داشت. مثلا نویسنده میخواست عشقش را سرکوب کند و شکاکیاش دربارهی عشق را که از تجربیات پیشین نشأت میگیرد بنویسد اما بیش از اینکه این جنگ را به نمایش بگذارد، دربارهی چیزهای دیگر اظهاراتی کرده است. انگار سیر ایده از دستش در رفته است، دارد تعریف میکند که چگونه عاشق و چگونه دلشکسته شده است و دیگر هیچچیز نتوانسته مانند قبل برایش جلوه کند اما همهچیز را قاطی نوشته است. مثلا دقیقا یک پارت پیش از اینکه بنویسد « دلم اکنون بدون هیچ اتفاقی میلرزد و دلم کنار اوست» نوشته بود « غمی هست که با خاطراتت به وجود آمده و نمیدانستم چگونه تو را از یاد ببرم ». دربارهی آن لرزشها، انگار روز اول آشناییست و یا انگار دل ویبراتوریست که همینطوری بیدلیل میلرزد و این درحالیست که در پارت قبل اظهار کرده بود میخواهد معشوق را از یاد ببرد.
آرایهها:
آرایه زیادی به چشم نمیخورد.
تشبیهها خلاقیت کافی ندارند و ترکیبات نویی خلق نکردهاند.
آرایههای زیادی استفاده نشده بود و این به خودی خود تاثیر زیادی در انتقال ناقص و نامفهوم اثر شما داشت.
علائم نگارشی:
علائم نسبتا رعایت شده بودند و ایرادات زیادی به چشم نمیخورد. عمدهی ایرادات در صحیحنویسی کلمات « مثلا لابهلا را نوشته بودید لابه رای» بود.