شعر 《غزل‌سرا》

بار دگر نامه تو باز شد مستی ام از نامه ات آغاز شد

نام خدا زیور آن نامه بود من چه بگویم که چه هنگامه بود

بوسه زدم سطر به سطر تو را تا که ببویم همه عطر تو را

سطر به سطرش همه آزادگیست عطر جوانمردی و دلدادگیست

عطر تو در نامه چها می کند غارت جان و دل ما میکند

از غم خود جان مرا کاستی بار دگر حال مرا خواستی

بی تو چه گویم که مرا حال نیست مرغ دلم بی تو سبکبال نیست

هر چه که خواندم دل تو تنگ بود حال من و حال تو همرنگ بود

بی تو از این خانه دل شاد رفت رفتی و باز آمدنت از یاد رفت

هر که سر انگشت به در می زند جان و دلم بهر تو پر می زند

بی تو مرا روز طلایی نبود فاجعه بود این که جدایی نبود

چون به نگه نقش تو تصویر شد اشک من از شوق سرازیر شد

اشک کجا گریه باران کجا نامه کجا باده یاران کجا

بر سر هر نامه که کاوش کند عطر تو از نامه تراوش کند

عکس تو نامه تو دیدنیست بوسه ز نقش ل*ب تو چیدنیست

هر چه نوشتی همه بوی تو داشت بر دل من مژده ز سوی تو داشت

من ز غمت خسته کنعانی ام بی تو گرفتار پریشانی ام

مهر تو چون باد بهاری بود در دل من مهر تو جاری بود

نامه به من عشق سفر میدهد از سر کوی تو گذر می دهد

نامه تو باده مرد افکن است هر سخنت آفت هوش من است

جان و دلم مس*ت جنون میشود تشنگی ام بهر تو فزون می شود

نامه تو گرچه خوش و دلکش است در دل هر واژه گل آتشست

حرف به حرف تو به هر نامه ای خواندم و دیدم که چه هنگامه ای

نامه تو قاصد دنیای عشق بر دلم آموخت الفبای عشق

هر الفش قد مرا راست کرد با دل من هر چه دلش خواست کرد

از ب تو بوسه گرفتم بسی نامه نبوسیده به جز من کسی

پ چو نوشتی دل من پر گرفت آتش عشق تو به دل در گرفت

دال تو بر دل غم دوری نهاد صاد تو دل را به صبوری نهاد

سین تو سرمایه سود منست سین همه بود و نبود منست

سور و سرورم همه از سین توست سین اثر سینه سیمین توست

شین تو در خاطره شوق آورد ذال تو ما را سر ذوق آورد

لام تو یادیست ز لبهای تو وان نمکین خنده زیبای تو

میم بود شمه ای از موی تو زانکه معطر بود از موی تو

نون تو از ناز حکایت کند های تو از هجر شکایت کند

واو تو پیغام وصال آورد جان و دل خسته به حال آورد

از سخنت بر تن من جان رسید حیف که این نامه به پایان رسید

بوسه بر امضای تو بگذاشتم (( یاد زمانی که تو را داشتم))
 
سنایی

ای باد به کوی او گذر کن
معشوق مرا ز من خبر کن

با دلبر من بگو که جانا
در عاشق خود یکی نظر کن

چوبی که ز هجر تو بود خشک
از آب وصال خویش تر کن

صد دفتر هجر حفظ کردی
یک صفحه ز وصل هم ز بر کن

ور نیک نمی‌کنی به جایم
با من صنما تو سر به سر کن
 
دهان وا میکنی رسواییِ " انگور" می پیچد
چنان خوردی که از" ری" تا به "نیشابور" می پیچد

نگفتم کم بخور چون مولوی، قدر دو پیمانه؟
نگفتم صحبت بد مستی ات ناجور می پیچد؟

خودم دیدم "زُحل" در پیش ناهید و قمر میگفت
به تقلید از تنت دور تنش را نور می پیچد!

خدای "ذوالفنون" شاهد ،"همایون" میزنم وقتی
به یادت در تن و روح سه تارم "شور "می پیچد

یقین دارم که "کورش" از تو در منشور خود گفته
که اینگونه ست هی آوازه ی "منشور "می پیچد

شبی "سوری" به دنیا می زنم تا عشق من باشی

به گوش مردم ما عاقبت این "صور" می پیچد!!!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Farzane
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 1)
عقب
بالا پایین