در حال تایپ دلنوشته پاک‌باخته | به قلم آیناز تابش

نام دلنوشته: پاک‌باخته
ژانر: تراژدی
دلنویس: آیناز تابش
مقدمه:
در چشمانم خزان بر پا شده است، شکوفه‌های پر طراوت و صورتی رنگ عشق روی شاخه‌هایشان پژمرده و برگ‌های سبز زندگی یکی یکی خشک می‌شوند و جلوی پایم می‌افتند. هر کس مقابلم می‌رسد، بدون نیم‌نگاهی به آن‌ها لگدشان می‌کند و می‌رود. زیر پل خاطراتم می‌نشینم و دیوارهای خالی‌شان را نگاه می‌کنم، نقش و نگارهایی محو شده که رود تنهایی‌ام آن‌ها را شسته است. روی یک تکه‌چوبآخرین دارایی‌امدراز می‌کشم و معلق می‌مانم، از پل شروع می‌کنم و به پل می‌رسم، از پل شروع‌ می‌کنم و باز هم به پل می‌رسم، همین مسیر پوچ و بی‌‌معنای طولانی هر روز. گاهی هم نظاره‌ی ته‌مانده رنگ‌های روی دیوارها، مانند لبخند معشوق مرده‌ای در قاب عکس زجرم می‌دهد و خنده‌ی لرزانم در آسمان می‌پیچد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
•○°●‌| به نام خالق واژگان ‌|●°○•°



do.php




نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!
‌‌


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.
‌‌

قوانین تایپ دلنوشته


شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.


درخواست جلد برای آثار

‌‌
پس از گذشت حداقل 15 پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.


درخواست نقد دلنوشته

‌‌
پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.


درخواست تگ برای دلنوشته


همچنین پس از ارسال 20 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود..


اعلام اتمام آثار ادبی

‌‌
اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود..


درخواست انتقال به متروکه

‌‌‌

○● قلمتان سبز و ماندگار●○

«مدیریت تالار ادبیات»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تنها، کف خانه‌ی مسکوت و خاموشم دراز کشیده‌ام و از پنجره‌ی افکارم به جاده‌ی گذشته‌ها می‌نگرم. رفیق‌های کودکی‌ام توپ خال‌خالی موردعلاقه‌ام را می‌دزدند و گوشه‌ای از زمین بازی ترکم می‌کنند؛ جامه‌ی حریر دلخوشی‌هایم روی بند نومیدی یک به یک رنگ می‌بازند. روی هر صحنه مردم جز گل طرد چیزی به سمتم پرتاب نمی‌کنند و از خاطرات زیبایم تنها یک مشت رویای حسرت‌آمیز می‌ماند که نیمه شب‌ها خواب را از چشمانم می‌ربایند. موریانه‌ها حتی به دردهایم هم رحمی نمی‌کنند و کاغذهای روایت‌گرشان را تا ذره‌ی آخر می‌خورند. بادها آخرین شمع‌های روشن دورم را با خود به سفر خاموشی می‌برند و به تدریج حتی زجر رشک و افسوس‌هایم به پوچی عمیقی مسخ می‌شود، گویا دیگر حتی دلی ندارم تا برای فقدان‌هایم حسرت بکشد. در اوج بی‌همه‌چیزی‌ام تنها منی مانده و لبخندی که هنوز آن من را زنده نگه داشته است، لبخندی که اگر بشکند مانند باقی سارقان زندگی‌ام دست همین من شکسته را هم می‌گیرد و با خود به عالم نیستی می‌برد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نوشته‌ها
نوشته‌ها
2,250
پسندها
پسندها
7,154
امتیازها
امتیازها
388
سکه
887
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین