اتمام یافته ترجمه داستانک آلیسا| آیسان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع آیسان
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
نام اثار: آلیسا
زبان اصلی : انگلیسی
مترجم: آیسان
ژانر: تراژدی
ویراستار: @pen lady
خلاصه: مجموعه ای از داستانهای کوتاه انگلیسی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مشاهده فایل‌پیوست 293691
مترجم عزیز، ضمن خوش‌‌آمد گویی و سپاس از انجمن کافه نویسندگان برای منتشر کردن رمانترجمه‌ شده‌ی خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه‌ی خود قوانین زیر را با دقت مطالعه فرمایید.

قوانین تالار ترجمه
برای درخواست تگ، بایست تاپیک زیر را مطالعه کنید و اگر قابلیت‌های شما برای گرفتن تگ کامل بود، درخواست تگ‌‌ترجمه دهید.

درخواست تگ برای رمان در حال ترجمه
الزامی‌ست که هر ترجمه، توسط تیم نقد رمان‌های ترجمه شده؛ نقد شود! پس بهتر است که این تاپیک را، مطالعه کنید.

درخواست نقد برای رمان در حال ترجمه

برای درخواست طرح جلد رمان ترجمه شده بعد از 10 پارت، بایست این تاپیک را مشاهده کنید.

درخواست جلد
و زمانی که رمان ترجمه‌ی شده‌ی شما، به پایان رسید! می‌توانید در این تاپیک ما را مطلع کنید.

اعلام اتمام ترجمه


موفق باشید.


مدیریت تالار ترجمه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
داستانک: آلیسا

آلیسا درحال کتاب خواندن است.
پدرش او را صدا می‌زند:
- آلیسا؟ آلیسا؟
آلیسا به طرف در می‌دود، ماشینی جلوی در خانه است.
پدرش با مرد چاقی در حال صحبت کردن است. پدر آلیسا رو به او می‌شود و می‌گوید:
- این آلیسا است، او کل روز درحال کتاب خواندن است.
آن دو مرد می‌خندند.
- آلیسا! دوستم برای تو در شهر کاری سراغ دارد. در این روستا هیچ کاری وجود ندارد، تو باید با او بروی.
مرد چاق به آلیسا لبخند می‌زند.
او می‌پرسد:
-
چند سالت است؟
آلیسا: دوازده.
مرد چاق دوباره می‌خندد، آلیسا از او خوشش نمی‌آید. او نمی‌خواهد با این مرد برود، او می‌خواهد به مدرسه روستا برود، مدرسه و کتاب خواندن را دوست دارد.
- مادرت دارد وسایلت را جمع می‌کند. تو باید به شهر بروی.
مرد چاق مقداری پول به پدر آلیسا می‌دهد. پدر خشنود و خوشحال است، آلیسا ترسیده و عصبانی است. او نمی‌خواهد با این مرد برود؛ اما او باید به حرف پدرش گوش دهد.‌ آلیسا و مرد چاق به شهر رسیدند و با ماشین به سمت خانه حرکت می کنند. یک مرد لاغر جلوی در آمد. دو مرد باهم گفت و گو می‌کنند. مرد لاغر به آلیسا می‌گوید:
- اتاقت این‌جاست.
او به در زیر پله‌ها اشاره می‌کند و آلیسا به داخل اتاق می‌رود. اتاق کوچک و تاریک است. مرد لاغر به او می‌گوید:
- این خانه جدید توست.
صبح روز بعد مرد لاغر آلیسا را به داخل خانه می‌برد. مرد به همسرش می‌گوید:
- این آلیسا است، او عاشق کتاب خواندن است.
و بعد هر دو باهم می‌خندند. ناگهان زن سر آلیسا فریاد می‌زند:
- تو این‌جا نیستی که کتاب بخوانی، باید بشوری و بپزی و تمیز کنی.
آلیسا پانزده ساعت در طول روز کار می‌کند.
زن هر روز سرش فریاد می‌زند. او ناراحت است و هرشب گریه می‌کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:

آیسان

نویسنده رسمی ادبیات
نویسنده رسمی ادبیات
نوشته‌ها
نوشته‌ها
139
پسندها
پسندها
612
امتیازها
امتیازها
93
سکه
50
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین