اتمام یافته داستان کوتاه تجدد مُسری | حمیده ح



عنوان: تجدد مُسری
نویسنده: حمیده‌حضرتی
ژانر: طنز، تاریخی
سطح: ويژه
ویراستار: @سادات.۸۲سادات.۸۲ عضو تأیید شده است.

خلاصه:
ماجرا از آن‌جا آغاز شد که عباس‌میرزا برادر محبوب و ناتنی‌ام به ضیافت همایونی اعلیحضرت دعوت گردید. عباس میرزا به جهت حسن خلق، بذله گویی و البته آراستگی ظاهری، نه تنها بین اعضای خانواده بلکه در میان اقوام پدری و مادری که همه از اشرافیان دربار بودند؛ از محبوبیت فوق‌العاده‌ای برخوردار بود. به سبب همین ویژگی‌ها بود که در آن ضیافت مورد عنایت خاص اعلیحضرت قرار گرفت و این واقعه منجر به تحولات شگفت‌آوری در خاندان با اصل و نسبمان گردید!

وابسته به مسابقه ولنتاین پاییز ۱۴۰۲
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

نویسنده‌ی عزیز؛
ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ داستان، قوانین تایپ داستان کوتاه را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ داستان]

برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ داستان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رمان‌نویسی]

برای سفارش جلد داستان، بعد از ۱۰ پست در این تاپیک درخواست دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد]

بعد از گذاشتن ۲۵ پست ابتدایی از داستان خود، با توجه به شراط نوشته شده در تاپیک، درخواست تگ دهید:
[درخواست تگ داستان]

برای سنجیدن سطح کیفیت و بهتر شدن داستان شما، در تالار نقد، درخواست نقد مورد نظرتان را دهید:
[تالار نقد]

پس از پایان یافتن داستان، در این تاپیک با توجه به شرایط نوشته شده، پایان داستان خود را اعلام کنید:
[اعلام پایان تایپ داستان]

جهت انتقال داستان به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تاپیک زیر شوید:
[درخواست انتقال به متروکه و بازگردانی]

و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نوشتن و نویسندگی، به آموزشکده سر بزنید:
[آموزشکده]


با آرزوی موفقیت شما

کادر مدیریت تالار رمان انجمن کافه نویسندگان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
صبح رنگین پاییزی با چاشنی خنکای نسیمی که از میان انبوه درختان تبریزی می‌گذشت و پوست گندمگونم را نوازش می‌کرد؛ منجر به تراوش هر چه بیشتر هنر تصویرگری‌ام می‌گردید! با وجود اینکه استاد عزیزم جناب مشیرالدوله ضمن آموزش اصول تصویرگری، مرا مکلف به مصور نمودن تمثال شخصی از اعضای خانواده نموده‌ بود؛ اما طبق معمول سرباز زده و ترجیح داده بودم در باغ وسیع منزل به نگارگری درختان خزان‌زده‌ی زیبایی بپردازم که بسیار ساده‌تر از ترسیم سیمای افراد بود! البته یک‌بار از بهجت جان خواسته‌بودم مطبخ را رها نموده و چند ساعتی در خدمت من باشد تا بتوانم به ترسیم شمایل نه چندان زیبایش با آن دماغ فربه کج‌و‌ماوج بپردازم. اما بهجت جان آشپز ماهرمان آن‌قدر کله‌ی مبارکش را به جهات گوناگون متمایل ساخته و به مانند شخصی که بر روی آتش سوزان به تقلا بپردازد، هیکل تنومند خود را به جنب‌جوش انداخته‌بود که پاک منصرف شده‌ بودم. بنابراین بر لبه‌ی حوض وسیع و پر از آب باغ منزلمان نشسته و با قلم‌‌موی نازک آغشته به ترکیب رنگ‌های سبز و طلایی، برگ‌های کوچک شمشاد را بر بوم نقاشی‌ام مصور می‌نمودم. ناگاه با صدای در عمارت دست از کار کشیده و به قدوم پرشتاب و مضحک ایوب‌آقا با آن قبای بلند ناموزون به جهت رهانمودن در بی‌نوای مادرمرده از ضربات شخصی مجهول خیره‌ ماندم. حقیقتا تماشای جنبش قبای مذکور که در حین حرکت بر گیوه‌های مردک بیچاره نیز می‌پیچید خالی از لطف نبود و من که هرگز نمی‌‌توانستم مانع از قهقهه‌های صفیهانه‌ام شوم به ناچار قلم‌‌موی عزیزم را رها نموده و پیش از اینکه موجبات شرمندگی پیرمرد را فراهم نمایم، کف دستانم را بر دهان مبارکم فشردم. قطعا مادر بزرگوارم، فروغ‌السلطنه به محض مشاهده‌ی چنین اوضاعی با اوقات تلخی به بازخواست رقیه‌‌خاتون، خیاط عمارت پرداخته و ضمن اینکه با تاسف سرش را به طرفین تکان می‌داد؛ می‌فرمود:
- این چه اوضاعی است؟ گویا برخی هنوز بر وظایف خود واقف نیستند!
البته رقیه‌‌خاتون خیاط چیره‌دستی بود؛ اما هنوز نتوانسته‌ بود با ابزار کار جدیدش مانوس گشته و به درستی از چرخ‌خیاطی که به تازگی به منازل متجددین و اشرافیان راه‌ یافته‌بود؛ استفاده نماید!
به هر صورت ایوب‌آقا در عمارت را گشود و پس از اندکی تاخیر با دست‌خطی در دست، به باغ بازگشت. ضمن اینکه ایوب به هیچ‌وجه متوجه حضور من نبود، با شگفتی نظری به مرسوله انداخته و با خود گفت:
- از طرف اعلیحضرته!
به تصور اینکه جهت شرکت در میهمانی مجللی از سوی دربار، برایمان دعوت‌نامه‌ای ارسال نموده‌اند، بی‌توجه به موقعیت خویش از جا جسته و فریاد زدم:
- گفتی از طرف اعلیحضرته؟ حتما دعوت‌نامه‌ی ضیافت همایونی...
ناگاه با لغزیدن روی کاشی‌ها بر حوض مملو از آب سقوط نمودم و حتی نتوانستم شاهد سیمای به حتم وحشت‌زده‌ی ایوب‌آقا باشم!
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:

ستاره سربییستاره سربیی عضو تأیید شده است.

منتقد شعر
نویسنده رسمی ادبیات
شاعـر
مدیر بازنشسته
فرشته زمینی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
456
پسندها
پسندها
1,326
امتیازها
امتیازها
203
سکه
113
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین