مجموعه اشعار قسم به خرمن گیسوانت | نازنین هاشمی نسب

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع _nazanin_
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

_nazanin_

کاربر جدید
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
6
پسندها
پسندها
18
امتیازها
امتیازها
3
سکه
0
«بسم تعالی»

عنوان اثر: قسم به خرمن گیسوانت
کاتب: نازنین هاشمی نسب
در ژانر: عاشقانه، تراژدی
به قالب: سپید

دیباچه‌ای بر اثر:

در شبِ سیه رنگ مژه‌گانت
دیدم درخشش ماه تابان را

در ظلمات آن مردمک سیاهت
دیدم پرواز پروانه‌ها را

درخرمن گیسوانِ تیره‌ات
دیدم سرخطِ اشعار شاعران را

در وجود آبی رنگ آسمانت
دیدم طلوع دلپذیر خورشید ناب را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
« به نام خالق باغ پیچک‌های واژگان»


مشاهده فایل‌پیوست 294598
پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.

قوانین جامع تالار شعر

شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.

درخواست جلد برای مجموعه شعر

پس از گذشت ۱۰ الی ۱۵ پست از مجموعه شعر خود، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد بدهید. توجه داشته باشید که مجموعه اشعار تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.

درخواست نقد مجموعه اشعار

پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.

درخواست تگ برای اشعار

همچنین پس از ارسال ۲۰ پست پایان مجموعه شعر خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...

اعلام اتمام مجموعه شعر

اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن مجموعه شعر خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه


_ تیم مدیریت کافه نویسندگان_
 
«پالیز»

اطراف قلبم را پرچین کشیدم.
نمی‌خواستم بیگانه‌ای...
دل و دینِ مرا به‌تاراج ببرد.

در مزرعه‌ی پربار درونم
مترسکی موحش به دار آویختم.
نمی‌خاستم کلاغی...
عظمتم را به غارت ببرد.

از خورشید مأیوس شده‌ام.
گل آفتابگردانم...
دیگر روی خورشید را نمی‌خواهد.

زرد شده‌ام اما
این رنگ را با سیاهی شب
تاخت نمی‌زنم.

نشد...

در این پالیز
شاخه و برگ‌هایم به چپاول رفت...
و
گل آفتابگردانم
دلبر ماه شد.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
«سیمگون»

فغان آسمان را می‌نگری؟
آن اَبرهای پنبه‌ای و سفید رنگ
دیگر در آسمانِ نیلگون، دلربایی نمی‌کنند.
سرت را بالا بگیر و بنگر
پرنده‌ای بی‌نوا زیر این گلوله‌های باران
در هجوم رنگ‌ِ فگارِ خاکستری
در تلألو اَبرهای خون‌آلود
بال‌های دلفریبش را می‌تکاند
وجودش لابه‌لای اَبرهای غضبناک
در میان هزاران سربازِ مه‌آلود
محو می‌شود.
غّرش آسمان را می‌شنوی؟
دل آدمی که هیچ
گناهِ قلب کوچک آن پرنده‌ی بی‌گناه چیست؟
مگر می‌دانست آن اسنفج‌های سیمگون
آن لاجوردِ خوش‌خلق
دلش را بترکاند!
حالا مرا بنگر
خودت را ببین
من آن پرنده‌ی پریشان حال
تو عضوی مخوف از ارتش این آسمان
بال‌هایم را با گلوله‌هایت نسنج
من راه و رسم مبارزه را نمی‌دانم...
 
«مخمور»

در این شامگاه سرتاسر شیدایی
در انعکاس نگاهِ می‌زده‌‌ام
عشق، دلبرانه می‌رقصد.

رنگ گلگونِ خمر در وجودت
می‌تازد بر خِرد قبراقِ درونم
مس*ت شدن ز تو
می‌کُشد مرا ز سرخوشی

نگاه مخمورِ شب هنگامت
می‌زند طرح دلدادگی بر بوم زندگانی‌ام

تا عظمت شبِ سیه رنگِ چشمانت هست
روشنایی روز را چه‌فایده!
زیرا این شب
همتایی ندارد.

 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین