
به نام خالق هفتتیر و قلم
نیمهشبی تاریک و مسکوت بود. دو دوست منتقد آرتور و ویلیام در تراس خانه نشسته بودند؛ زیر نور شمع سیگار دود میکردند و گپ میزدند. منتقدانی بزرگ که چهل سال از عمرشان را به نقد آثار ادبی پرداخته بودند و اکنون در آستانهی هفتاد سالگی تنها سرگرمیشان به گفتگوهای شبانهی ادبی منتهی میشد. ناگهان آرتور درحالی که به سیگارش پک عمیقی میزد، دوستش را زیرچشمی از نظر گذراند و با صدای خسته و مردانهاش گفت:
- رفیق... رمان اژدهای طلایی رو خوندی؟
ویلیام ابروانش در هم برد؛ کلاه فدورای مشکیاش را روی سرش صاف کرد و کنجکاوانه پرسید:
- نه، چطور قلمی داره؟
آرتور با اخم به نقطهای نامعلوم خیره شد، عصای طلاییاش را میان دستانش گرداند و ل*ب گشود:
- ایدهی عجیب و منحصر به فردی داره که من رو به حیرت انداخته... اما قطعا باید روی فضاسازی بیشتر کار بشه ویلیام.
ویلیام دود سیگار را از دهانش بیرون داد و مردد پرسید:
- چه دلیلی برای این نقدت داری؟
آرتور میخواست دهان باز کند و پاسخ دهد که ناگهان تیری از دور به سمتش شلیک و با سر متلاشیاش نقش زمین شد و تا سالیان سال هیچکس هرگز نفهمید دلیل نقد آرتور چه بود!
اکنون پس از قرنها روح سرگردان این منتقد به کافه نویسندگان پا گذاشته و بخاطر کینهی قدیمیاش از مردم و نقدی که حینش کشته شد، تمام منتقدان را نفرین کرده است!
این طلسم را تنها کاربری میتواند بشکند که به جزئیترین و درستترین شکل دلایل نقد آرتور از رمان اژدهای طلایی را شرح دهد و جایزهی ۱۵۰ لایک و دعوت افتخاری به تیم منتقدان انجمن را از او دریافت کند!
توجه داشته باشید این روح خبیثه تنها دو هفته به منتقدان فرصت داده است و اگر طی این مدت کسی طلسم را نشکند، نفرینی ابدی میشود!
امیدواریم موفق باشید و زنده بمانید!
رمان اژدهای طلایی
مدیریت تالار نقد