شعر اشعار ادیب جان سور

و من
ای کاش می توانستم
این دل خسته و غمگین را
دور از چشم همگان
انگار که برای من نیست
کنار خیابانی رها کنم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو را به روزها تقسیم کردم
images

تو را به روزها تقسیم کردم به ماه ها
بیشتر به سال ها و صدها سال تقسیم خواهم کرد
و همیشه خواهم گفت که مرا درک کنی
این قلب را که حتی اگر فرسوده شده باشد
مثلِ دندانی که مینایش ترک برداشته
در برابرش خواهم ایستاند

شعرها سروده می شوند و به پایان می رسند
ما این عشق را
در کجایِ کف دست ها و چشم های قهوه ای رنگت
پنهان کردیم
به آن نگاه کن
درست از همان جا که به روشنایی
رنگ قهوه ای می بارد

در هر انتظاری همه ی روزها تازه می شوند
و همه ی دیروزها و گذشته ها
در را که باز می کنی ، می بینی که کسی نیست
بی راه و چاره ای
آمدن من هم به سویت
این گونه است

دیروز نزدیکِ غروب ابری نارنجی گذشت
بعد همه ی ابرها به یک باره گذشتند
خاطره ها ، خاطره ها شاید تمامشان یک کلمه اند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
زن ها اگر بخواهند
%D9%85%D9%86%D8%AA%D8%A7%D8%B9%D8%A7%D8%AA%D8%AF%D8%B0.jpg

زن ها اگر بخواهند
مى توانند تن خویش را در آغو*ش فشرده
و خود را دوباره به دنیا بیاورند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:

MonjiMonji عضو تأیید شده است.

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
شاعـر
مدیر بازنشسته
نوشته‌ها
نوشته‌ها
6,586
پسندها
پسندها
13,163
امتیازها
امتیازها
703
سکه
534
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین