در مدت حضور خانواده اِلودی در قصر پر زرق و برق خاندان پادشاهی اورئا، علیرغم زیبایی بصری، همواره ترس و شکّی در دل مخاطب وجود دارد که یک جای کار میلنگد. (که به درستی از طریق فیلمساز به وجود میآید) همین اتفاق هم میافتد و در نهایت خانواده پادشاهی، اِلودی را پس از مراسمی عجیب، به داخل یک غار تاریک میاندازند که در آنجا همان هیولایی که در ابتدای فیلم نمایش داده شده بود؛ گرسنه در انتظار یک انسان است.
«دوشیزه» تا پیش از ورود به غار تاریک، از نظر بصری اثر خوش رنگ و لعابی محسوب میشود که جلوه ویژه قابل قبولی دارد. در صحنههای پایانی فیلم (خارج از غار) هم این زیبایی بصری حفظ شده است و با یکی از همان آثار خوش رنگ و روی ژانر فانتزی طرف هستیم. اما سکانسهایی که داخل غار وجود دارند به دلیل نبود نور کافی و تاریکی، (تاریکی ضعف محسوب نمیشود. اما فضای غار به شدت ساده است و سازندگان هیچ زحمت خاصی برای ساخت یک غار منحصر به فردِ فانتزی نکردهاند.) خبری از رنگ و رو نیست و جلوههای ویژه قدرتمندی هم وجود ندارد. حدود یک ساعت از فیلم، دوربین فقط در غار است و بیننده دائما در حال تماشای فرار اِلودی از دست اژدها است. مشکل مهم فیلم در همین صحنههای غار است که میبایست به مدت ۱ ساعت بیننده را سرگرم میکرد اما به شکلی غیر قابل قبول حوصله سربر است! در فضای بیرون حداقل شیمی بین اِلودی و خواهرش، فلوریا، به طرز قابل دفاعی، درآمده بود و یک شیمی جذاب و خاص خواهرانه ایجاد شده بود.
فیلمساز با صحنههای فلش بکِ دختران کشته شده در غار، سعی داشته ترس و التهاب ایجاد کند اما اتفاقا این تصمیم فیلمساز به یک نقطه ضعف تبدیل میشود و آن دخترها و فلش بکها و صحبتهایشان هیچ کمک خاصی به روند فیلم نمیکنند! بنابراین در فضای درونی غار هیچ چیز جذاب و قابل دفاعی وجود ندارد! (البته برای عدهای یک میلی بابی براون قهرمان نکته مثبتی محسوب میشود.)