بنام حق
در حال رصد کردن ارسالی های پروفایل کاربران بودم که با نوشتههایی از یک مرد، که انگشت سبابه خود را بریده بود مواجه شدم!
لحظهای به یاد داستان مردی افتادم که در بالکن خانهاش مینشست، و هر چه را که روی کاغذ مینوشت بلافاصله از ترس میخورد. یا مرد داستان تاریکخانه، که برای آنکه تاثیری نپذیرد و روی دیگران تاثیری نگذارد، شهر را رها کرده و در یک اتاقک سراسر قرمز پوش خود را محبوس کرده بود.
همین دیروز، گلایه از این میکردم که مدتهاست هرچه را که میخوانم باب سلیقهی من نیست و به زور آنها را به انتها میرسانم. انگار داستان این مرد به ناگه از آسمان به زمین برای من فرود آمد!
بله! این خبر جنبه تبلیغاتی دارد.
اگر خاص پسندید حتمن رمان دُگم را بخوانید.
من که بدون ذرهای صبر، با ذوق فراوان پارتهای ارسال شدهاش را خواندم. امیدوارم شما هم از خواندن آن لذت ببرید.
پن: وقتی یه چیز خوب میبینم نمیتونم تحمل کنم به کسی معرفیش نکنم. -4---
سوژه خبر: @ساعت دار
در حال رصد کردن ارسالی های پروفایل کاربران بودم که با نوشتههایی از یک مرد، که انگشت سبابه خود را بریده بود مواجه شدم!
لحظهای به یاد داستان مردی افتادم که در بالکن خانهاش مینشست، و هر چه را که روی کاغذ مینوشت بلافاصله از ترس میخورد. یا مرد داستان تاریکخانه، که برای آنکه تاثیری نپذیرد و روی دیگران تاثیری نگذارد، شهر را رها کرده و در یک اتاقک سراسر قرمز پوش خود را محبوس کرده بود.
همین دیروز، گلایه از این میکردم که مدتهاست هرچه را که میخوانم باب سلیقهی من نیست و به زور آنها را به انتها میرسانم. انگار داستان این مرد به ناگه از آسمان به زمین برای من فرود آمد!
بله! این خبر جنبه تبلیغاتی دارد.
اگر خاص پسندید حتمن رمان دُگم را بخوانید.
من که بدون ذرهای صبر، با ذوق فراوان پارتهای ارسال شدهاش را خواندم. امیدوارم شما هم از خواندن آن لذت ببرید.
پن: وقتی یه چیز خوب میبینم نمیتونم تحمل کنم به کسی معرفیش نکنم. -4---
سوژه خبر: @ساعت دار
دُگم: آن که متعصب در عقاید خود است.