پایان نقدوبررسی نقد رمان مادمازل جیزل | اثر لیلیث

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
نوشته‌ها
نوشته‌ها
2,250
پسندها
پسندها
7,174
امتیازها
امتیازها
388
سکه
907
با سلام و عرض وقت بخیر



نویسنده عزیز اثر شما طبق اصول و چهارچوب اصلی رمان‌ و داستان‌نویسی نقد گردیده است.

منتقد اثر شما:
@افسونگر


* لطفا پیش از قرارگیری نقدنامه توسط منتقد در این تاپیک پستی ارسال نکنید!


* این تاپیک پس از قرارگیری نقد به مدت سه روز باز خواهد بود تا شما نظر شما ثبت شود، سپس قفل خواهد شد.


* اثر شما پس از ارسال نقدنامه تحت نظارت منتقدتان قرار خواهد گرفت؛ درصورتی که نسبت به نکات منتقد بی‌توجه باشید، دیگر هیچ نقدی از شما پذیرفته نخواهد شد.


با توجه به این‌که نقد شورا تاثیر مستقیمی بر تگ‌دهی و سطح‌بندی اثر شما دارد، درصورتی که هرگونه شکایت، انتقاد یا پیشنهادی در ارتباط با تالار نقد و نقد اثر خود دارید؛ به تاپیک زیر مراجعه کنید.

تاپیک جامع شکایات



به امید موفقیت روز افزون شما

تیم مدیریت تالار نقد
 
نام رمان: مادمازل جیزل
نام نویسنده: M.L.CARMEN
ژانر: اجتماعی
ناظر: @@yasaman.Bahadory
خلاصه:

چشمانم را باز می‌کنم؛ اطرافم پر شده از سیاهی، سیاهی‌ای تاریک تر از تمام شب‌های تنهایی زندگی‌ام!
دستانم را برای محافظت از گوش‌هایم بلند می‌کنم، برای محافظت از آنها در برابر صداهای شیطانی‌ای که با هر بار شنیدن آنها تمام بدنم به لرزه می‌افتد!
در آن سیاهی مرگ‌بار، به دنبال کورسوی امیدی می‌گردم، کورسویی از امید تا بدن یخ زده‌ام را در بر بگیرد و آن را به روشنایی روز هدیه دهد.
با قدم‌هایی آرام به جلو حرکت میکنم اما چیزی در مقابلم مانع از حرکتم به جلو می‌شود
با دیدن تصویر شخصی که در آن تاریکی مطلق در شئ آیینه مانند میبینم، دستانم را از گوش‌هایم جدا می‌کنم و به سوی آن دراز می‌کنم، با قرار گرفتن دستانم روی شیشه و گونه‌های سفید شده‌ی دخترک از سرما، به یک‌باره سیاهی دور و اطرافم رنگ می‌بازد، صداهای اطرافم خاموش می‌شوند و من در آن لحظه به تصویر شخصی نگاه می‌کنم که میان جنگل سرسبزی ایستاده و خیره به من با لبخندی زیبا برایم دست تکان می‌دهد
آری؛ او، من هستم!
 
به نام خالق هنر
ایده علاقه به تحصیل، خانواده قدیمی و فرار کلیشه‌ای بود؛ امیدوارم در ادامه اتفاقاتی رخ دهد که داستان را برایمان نو کند. انتخاب ژانر اجتماعی انتخاب درستی برای این رمان بوده است. تمام طرح داستان بر پایه‌ی زندگی سخت دختری در یکی از روستاهای فرانسه پیش می‌رود، که می‌خواهد ادامه تحصیل بدهد و با خانواده‌ای مواجه است که افکار پوسیده دارند. بخش ابتدایی رمان خواسته‌ها و سختی‌های زندگی جیزل را روایت می‌کند و سپس جیزل پنهانی به پاریس می‌رود. این اتفاق، دست‌اندازی است برای ژانر اجتماعی که تا این‌جا با شتاب پیش می‌رفته. خانواده آقای چارلز می‌پذیرند بدون هیچ چشم‌داشتی با جیزل مانند دختر خود رفتار کنند. این مسئله غیرقابل باور و دور از واقعیت نیست، ولی پس از علاقه احتمالی پسر آقای چارلز به جیزل، دیگر با ژانر اجتماعی همخوانی ندارد. در زندگی واقعی این که یک دختر روستایی تنها به پایتخت کشور خود برود، بلایا و مصیبت‌هایی رقم می‌زند که به مشکلاتی عمیق‌تر در ازای آزادی به دست آمده منجر می‌شود. این ایراد محسوب نمی‌شود، ولی این‌که پس از فرار برای جیزل زندگی مانند بهشت شود، خیلی رویایی است. چارلز قطعاً ورشکسته نیست و مشتری‌های متعددی دارد که همگی با فرهنگی مشابه خانواده جیزل دست و پنجه نرم می‌کنند. لطف خاص جکسون به جیزل، رمان را به ژانر عاشقانه می‌برد. پیشنهاد من این است جکسون را در سن ملو با جیزل آشنا کنید و بذر عشق را بپاشید، سپس وقتی جیزل زخمی مخفیانه به پاریس می‌رود، به او پناه ببرد تا داستان باورپذیرتر شود، هر چند چنین اعتماد بی حد و مرزی از نظر من درست نیست.
چند غلط املایی در متن دیده می‌شد؛ دقت کنید. در کل قلم خوبی دارید. اگر هنگام طرح‌نویسی داستان دقت بیشتری کنید و به پیچیدگی‌ها بیفزایید، به نویسنده‌ای برجسته تبدیل می‌شوید.
با آرزوی موفقیت.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین