نام اثر: خویشان
سرشناسه: فاطمه چشمه سنگی
ژانر:
دیباچه ای بر اثر:
همیشه فکر میکنم منشأ اکثر ناراحتی های ما اطرافیاناند .
همانهایی که به بهانه های کوچک از دستشان ناامید میشویم . مشکلات را حل نمیکنیم و بعد از دعوای مفصلی صبحت های روزمره دوباره از راه میرسند : راستی گفتی امروزت چطور بود؟...
و بعد وقتی به اندازه کافی درونمان تلنبار شد آنرا بالا میآوریم...
یکی اشک میشود توی چشمش
یکی شمشیر میشود زخم میزند به دیگری
و یکی...
یکی نفس عمیقی میکشد و و قورت میدهد هر آنچه را که بالا آمده
آدمی از رنج پناه میبرد به آدمهای دیگر همانهایی که بهشان میگوید منطقه امن...
که منطقه امن تو انبار مهمات دیگری است تا وقتی توقع کردی اسلحه اش را با آن پر کند و نشانه برود هرجایی که بی دفاع مانده
هرجایی که نشانش دادی و تقاضای مداوا کردی.
دوستی میگفت: توقع رنج است...!
احساسات ما آنجا جریحه دار میشود که تصور ذهنیمان از بقیه بزرگتر از ظرفیتی است که بتوانند آنرا پر کنند... و درخواستهای بیجای ناشی از ساده لوحی ما که در کنار عزیزانمان اتفاق میوفتد شروع شکاف عظیمی در بطن رابطه ماست...
و تو همانجایی تبر را روی ریشه ات فرود آوردی که خودت را گسترش دادی تا همان الگویی باشی که آدمها در ذهنشان کشیده بودند یا حتی بیشتر تا آنجا که پاره شد هر آنچه که تو را تو میکرد...
و آنگاه که تو تنگ ماهی قرمزت را بردی و طلب آب کردی قطره ای بیش نصیبت نکردند...
ما همیشه از ناملایمات این به آن پناه میبریم بی آنکه بدانیم انسان همیشه در انزوا قویتر بوده همانگونه که زرتشت بوده یا بودا...
که اندیشه در تنهایی قوی تر است و امید دارم اینبار که هرچه در توان داشتی برای بقیه گذاشتی و پاسخی دریافت نکردی اندازه ها را یاد بگیری...
پارامترهایی به بقیه بدهی و دوستانت را منطبق بر ظرفیت خودت انتخاب کنی...
دوستیهایت منطبق خوبِ من!...
سرشناسه: فاطمه چشمه سنگی
ژانر:
دیباچه ای بر اثر:
همیشه فکر میکنم منشأ اکثر ناراحتی های ما اطرافیاناند .
همانهایی که به بهانه های کوچک از دستشان ناامید میشویم . مشکلات را حل نمیکنیم و بعد از دعوای مفصلی صبحت های روزمره دوباره از راه میرسند : راستی گفتی امروزت چطور بود؟...
و بعد وقتی به اندازه کافی درونمان تلنبار شد آنرا بالا میآوریم...
یکی اشک میشود توی چشمش
یکی شمشیر میشود زخم میزند به دیگری
و یکی...
یکی نفس عمیقی میکشد و و قورت میدهد هر آنچه را که بالا آمده
آدمی از رنج پناه میبرد به آدمهای دیگر همانهایی که بهشان میگوید منطقه امن...
که منطقه امن تو انبار مهمات دیگری است تا وقتی توقع کردی اسلحه اش را با آن پر کند و نشانه برود هرجایی که بی دفاع مانده
هرجایی که نشانش دادی و تقاضای مداوا کردی.
دوستی میگفت: توقع رنج است...!
احساسات ما آنجا جریحه دار میشود که تصور ذهنیمان از بقیه بزرگتر از ظرفیتی است که بتوانند آنرا پر کنند... و درخواستهای بیجای ناشی از ساده لوحی ما که در کنار عزیزانمان اتفاق میوفتد شروع شکاف عظیمی در بطن رابطه ماست...
و تو همانجایی تبر را روی ریشه ات فرود آوردی که خودت را گسترش دادی تا همان الگویی باشی که آدمها در ذهنشان کشیده بودند یا حتی بیشتر تا آنجا که پاره شد هر آنچه که تو را تو میکرد...
و آنگاه که تو تنگ ماهی قرمزت را بردی و طلب آب کردی قطره ای بیش نصیبت نکردند...
ما همیشه از ناملایمات این به آن پناه میبریم بی آنکه بدانیم انسان همیشه در انزوا قویتر بوده همانگونه که زرتشت بوده یا بودا...
که اندیشه در تنهایی قوی تر است و امید دارم اینبار که هرچه در توان داشتی برای بقیه گذاشتی و پاسخی دریافت نکردی اندازه ها را یاد بگیری...
پارامترهایی به بقیه بدهی و دوستانت را منطبق بر ظرفیت خودت انتخاب کنی...
دوستیهایت منطبق خوبِ من!...
آخرین ویرایش توسط مدیر: