زندگینامه بخشی از زندگی نامه ی بزرگان و نخبگان ایرانی ✍️

پروین اعتصامی:

رخشندهٔ اعتصامی معروف به پروین اعتصامی در ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ خورشیدی در شهر تبریز به دنیا آمد. پدرش یوسف اعتصامی آشتیانی (اعتصام الملک) از رجال نامی و نویسندگان و مترجمان مشهور اواخر دورهٔ قاجار بود. در کودکی با خانواده به تهران آمد. پایان‌نامهٔ تحصیلی خود را از مدرسهٔ آمریکایی تهران گرفت و در همانجا شروع به تدریس کرد. پیوند زناشویی وی با پسر عمویش بیش از دو و نیم ماه دوام نداشت. وی پس از جدایی از همسر، مدتی کتابدار کتابخانهٔ دانشسرای عالی بود. دیوان اشعار وی بالغ بر ۲۵۰۰ بیت است. وی در فروردین ۱۳۲۰ شمسی به علت ابتلا به حصبه درگذشت و در قم به خاک سپرده شد.
 
نیمایوشیج:

نیما یوشیج در 21 آبان سال 1276 مصادف با 11 نوامبر 1897 در منطقه ای به نام یوش که در نزدیکی کوه البرز از توابع شهر نور مازندران است، متولد شد.

پدر او ابراهیم خان اعظام السلطنه نام داشت که شغل او گله داری و کشاورزی بود. اولین معلم نیا پدرش بود که از او اسب سواری، تیراندازی و روش زندگی روستایی را آموخت.

نیما خواندن و نوشتن را در روستای خود در نزد آخوند روستا یاد گرفت، اما او از معلم خود به دلیل آزار و اذیت های او، راضی نبود. او در یازده سالگی همراه خانواده به تهران نقل مکان نمود و در دبستان حیات جاوید به تحصیل پرداخت اما بعد از مدتی به مدرسه «سن لویی» رفت و در آنجا مورد تربیت و تشویق معلم خود نظام وفا ( شاعر بنام امروز) قرار گرفت.

نظام وفا نیما را به سرودن شعر ترغیب نمود. نیما، شعر بلند «افسانه» که سنگ بنای شعر نو در زبان فارسی است را به معلم خود نظام وفا تقدیم کرده است.
 
منصور حلاج
ابومغيت عبدالله بن احمد بن ابي طاهر مشهور به حسین منصور حلاج از بزرگان عرفان و صوفیه، دانشمند، شاعر و سخنسرای بزرگ و مبارزی استوار و خردمند ، در قرن سوم و جهارم هجری بود. وی در بیضا، در فارس، به دنیا آمد و مدتی شاگرد سهل بن عبدالله تستَری بود . او بعدها با جمعی از صوفیه عصر خود همراه شد که از میان آنها می توان به جنید بغدادی اشاره کرد . " التوحید" ، "الجواهر الکبیر" ، "الوجود الاول" و" الوجود الثانی" از جمله مهمترین آثار اویند .در کتاب های دیگران، او را شعبده باز و جادوگر خوانده اند.
اما در این روزگار که جهان گرده می گرداند و به سوی خرد و دانایی گام بر می دارد، وقت آن است که غبار از چهره ی آنان برداریم.

حسین از همان کودکی پیوسته همراه پدر به خوزستان و عراق رفت و آمد می کرد. در این سفرهای همیشگی، حسین منصور، با زبان عربی آشنایی کامل یافت. در جوانی به بزرگان عرفان و مبارزان قرمطی پیوست و هنوز جوان بود که خود پیر و مرشد عارفان و خردمندان گردید.او و بایزید و حسن خرقانی از جمله آموزگاران فیلسوف بزرگ شرق، سهروردی بودند و جمله ی آنان، رهروان فلسفه و اندیشه های تابناک ایران باستان به شمار می آیند.در آن روزگار نیز، دینمداران، دانشورزان و هنرمندان و مخالفان خویش را به نام ملحد و قرمطی و زندیق از میان بر می داشتند.

حدود بیست هزار تن از بردگان زنگی که در نزدیکی بصره مشغول به کار بودند، به رهبری آموزگاری ایرانی به نام محمد ابرکوهی، بر ضد خلافت عباسی قیام کرده بودند. حسین منصور بدیشان پیوست. در محله ایشان خانه گرفت و با زنی از آنان ازدواج کرد. با این رفتار، پیر و مرشد خود عمرو مکّی را سخت خشمگین کرد. این قیام عاقبت در سال ۲۷۰ م درهم کوبیده شد. پس از آن حلاج مدتی در زندان بود و آن گاه راه سفری دراز را در پیش گرفت. سرتاسر ایران را درنوردید و تا سرزمین های شمال آفریقا گشت و گذار کرد. سفر وی که با توقف های طولانی همراه بود بیش از پانزده سال طول کشید. سفری در جستجوی دانایی و خردگرایی! چشمه ای به سوی دریا!
حلاج در سال 270 هجری به سن بیست و شش نخستین بار به مکه رفت و در آنجا کلماتی می گفت که وجد انگیز بود و الحادی عارفان در آن پدیدار بود. در مراجعت از مکه به اهواز، به اندرز دادن مردم پرداخت و با صوفیان قشری و ظاهری به مخالفت برخاست و خرقه صوفیانه را از سر کشید و به خاک انداخت و گفت که این رسوم همه نشان تعلق و عادت و تقلید است.
حلاج از آنجا به خراسان (مرکز عرفان ایرانی) رفت و پنج سال در آن دیار بماند. پس از پنج سال اقامت در مشرق ایران به اهواز بازگشت و از اهواز به بغداد رفت، و از بغداد برای بار دوم با چهارصد مرید، بار سفر مکه را ببست .در این سفر بود که بر او تهمت نیرنگ و شعبده بستند. این بار مردمان را به سوی خرد و عشق و نبرد با ستم و سیاهی فرا خواند.
پس از این سفر ، به هندوستان و فرارود رفت تا پیروان مانی و بودا را ملاقات کند. در هندوستان از کناره رود سند و ملتان به کشمیر رفت، و در آنجا به کاروانیان اهوازی که پارچه های زربفت طراز و تستر را به چین میبردند و کاغذ چین را به بغداد می آوردند، همراه شد و تا تورقان چین (یکی از مراکز مانویت) پیش رفت. سپس به بغداد بازگشت و از آنجا برای سومین و آخرین بار به مکه رفت. رفت تا آتش در جهان دراندازد و فریاد عشق و انسانیت سر دهد.

در این سال ها مردم بسیار به او روی آورده بودند و آوازه ی دلاوری و انسان دوستی و دانش او همه جا رسیده بود. حسین بن منصور در میان مردم می گشت و به درد آن ها می رسید و برای از بین بردن عواملی که موجب رنج و سختی زندگی مردمان می شد می اندیشید و از همین رو در دل مریدان و مردم عادی جایی بزرگ به دست آورد و همچنین نامه هایی از مردم هندوستان ، چین ، ترکستان ، خراسان ، فارس ، خوزستان و بغداد با القاب مختلف دریافت می کرد.

حلاج چون خود از مال و مقام و شهرت بی نیاز بود ، به ناچار با مردم رفتاری داشت که ثروتمندان و دین داران دنیا دوست را نسبت به خود هراسان می کرد.
در سال ۲۹۵ م خلیفه عباسی مُرد و افراد با نفوذ دستگاه خلافت بغداد کودکی را به جای او نشاندند. مخالفان آنان نیز شوریدند و مردی دانا و شاعر از خاندان بنی عباس به نام المعتز را خلیفه کردند. صرافان و ثروتمندان بغداد، به همدستی کارگزاران خزانه خلیفه به سرکردگی حامدبن عباس که منافعشان تهدید شده بود، بزودی المعتز را برانداختند و به دستگیری و کُشتار کسانی که او را روی کار آورده بودند پرداختند. حلاج در این ماجرا متهم اصلی و مورد کینه و نفرت قدرتمندان بود. چند سال بعد وی را به تُهمت شرکت و رهبری قیام مردم، در جنبش قرمطیان دستگیر کردند. حلاج هشت سال در زندان ماند تا آن که وزیر خلیفه به احتکار غله پرداخت و موجب شورشی بزرگ شد. شورشیان زندان را تصرف کردند اما حلاج از آن نگریخت. وزیر از بیم نفوذ بسیار حلاج ، او را به محاکمه کشید و با فتوای جمعی از روحانیان او را پای دار بردند.
حلاج به اتهام باورهای انسان خدایی خویش (انالحق گفتن)، تلاش در زنده کردن اندیشه ها و باورهای والای فرهنگ ایران باستان، رهبری فکری جنبش عظیم قرمطیان و مبارزی بی امان با دستگاه دین و دولت آن زمان ، به مرگ محکوم شد.
 

زندگینامه محمدعلی صائب تبریزی

محمدعلی صائب تبریزی (Saib Tabrizi) در سال 1000 هجری قمری در تبریز و به گفته‌ی برخی، در اصفهان زاده شد. او خانواده‌ی سرشناس و متمکنی داشت و پدرش تاجر بود. عموی وی را «شیرین قلم» می‌خواندند؛ زیرا خط بسیار خوشی داشت. گمان می‌رود که صائب تبریزی خوش‌نویسی را از ایشان آموخته باشد. در سال 1012 خانواده‌ی وی به همراه هزاران نفر دیگر به دستور شاه عباس اول صفوی مجبور شدند از تبریز به اصفهان مهاجرت کنند. اصطلاحاً به این خانواده‌ها تبارزه‌ی اصفهان می‌گفتند.

محمدعلی صائب تبریزی اشتیاق زیادی به دیدن و کشف‌ کردن جهان داشت. بنابراین در سال 1034 به هندوستان سفر کرد و از آنجا به هرات و کابل رفت. از خوش‌اقبالی وی، حاکم وقت کابل که به «ظفرخان» معروف بود علاقه‌ی زیادی به شعر و ادب داشت. از‌این‌رو، از حضور صائب در کابل استقبال کرد و خیلی زود او را در میان مقربین درگاهش جای داد.

سرانجام در سال 1042، میرزا محمدعلی صائب تبریزی از این سفر به اصفهان بازگشت و شاه عباس دوم صفوی او را به مقام ملک‌الشعرا منصوب کرد. صائب تبریزی شعرهای زیادی داشت، به طوری که کارشناسان تعداد ابیات سروده‌ی وی را بین 60 هزار تا 120 هزار تخمین زده‌اند. او به غیر از سه یا چهار هزار بیت قصیده و یک مثنوی کوتاه، مابقی آثار خود را در قالب غزل سروده است.

این شاعر دین‌دار و متواضع در شهر اصفهان چشم از جهان فروبست. برخی زمان وفات او را سال‌های 1086 و 1087 برآورد کرده‌اند و برخی 1080. آرامگاه و مقبره‌ی وی در شهر اصفهان، در باغچه‌ی خیابانی به نام صائب قرار دارد که در آن دوران به تکیه‌ی میرزا صائب معروف بود
 
شمس تبریزی

شمس تبریزی کیست؟​

شمس تبریزی، یکی از بزرگان صوفیه و شاعران بزرگ ایرانی است که در قرن هفتم میلادی زندگی می‌کرد. نام وی به عنوان یکی از شخصیت‌های برجسته و تأثیرگذار در عرفان اسلامی و ادبیات فارسی به خاطر معشوقیتی که با مولوی رومی داشته، بسیار شناخته شده است. اطلاعات موجود درباره زندگی شخصی این عارف بزرگ بسیار محدود است و تقریباً هیچ چیزی درباره زندگی او قطعیت ندارد. او در سال ۵۸۲ هجری قمری در شهر تبریز، در شمال غربی ایران، به دنیا آمد. نام کامل او "شمس‌الدین محمد بن علی بن ملک داد تبریزی" است.‌ او اخلاق معتدلی داشت و از نوجوانی، علاقه‌ای به بازی‌های قماری نداشت و همواره از این‌گونه فعالیت‌ها دوری می‌کرد. در جوانی، این عارف به دلیل طبع بلند و داشتن روحیه‌ متعالی، به سرعت پیشرفت کرد و سریع‌تر از اساتید خود به بالاترین مراتب علم و معرفت دست یافت. برای بهبود دانش و عرفان خود، او به سفرهای علمی و معنوی پرداخت و به دنبال افرادی بود که از او بیشتر می‌دانستند تا با آن‌ها گفت‌وگو کرده و علم و معرفت آنان را جستجو کند.
این عارف بزرگ از نیکوکاران بوده و با اینکه به دانش خود آگاه بود؛ اما هیچ‌گاه به دنبال احترام و تعریف از دیگران نبود. او با صداقت و مروت به تمام انسان‌ها روی می‌آورد و هرگاه کسی او را مسخره کرد، اصلاً به دل نمی‌گرفت. در دوران زندگی، او تجربه‌های بسیاری کسب کرد و از گرفتن مزد برای آموزش دیگران پرهیز می‌کرد؛ زیرا او به عشق و معرفت خود ارزش بالاتری می‌بخشید. در این راستا، برای یافتن یک دانش‌آموز لایق و شایسته، به قونیه رفت و در آنجا با مولانا، شاعر بزرگ و عارف معروف ایران، آشنا شد.
 

زندگینامه نیما یوشیج

نیما یوشیج (Nima Yooshij)، با نام اصلی علی اسفندیاری، در 21 آبان سال 1276 در یوش مازندران به دنیا آمد. پدر نیما یوشیج ابراهیم خان اعظام السلطنه بود که با دامداری و کشاورزی روزگار خود و خانواده‌اش را می‌گذراند. نیما یوشیج به‌طور سنتی در روستا و در یک مکتب تحصیلات ابتدایی خود را سپری کرد. او از این روزها به‌تلخی یاد می‌کرد، چرا که معلمش فردی تندخو و بداخلاق بود. زمانی که نیما یوشیج 12ساله بود، همراه با خانواده به تهران مهاجرت کرد.

این مهاجرت باعث شد که نیما یوشیج در مدرسه‌ی بهتری درس بخواند. او در تهران به مدرسه‌ی سن لویی می‌رفت. از جمله کسانی که در این مدرسه تدریس می‌کردند نظام وفا بود که از شاعران بزرگ آن دوره به حساب می‌آمد. نظام وفا استعداد نیما یوشیج را می‌دید و او را تشویق می‌کرد. احترام نظام وفا نزد نیما یوشیج به‌حدی بود که نیما نخستین مجموعه شعر خود را با نام «افسانه» به معلم خود هدیه کرده است.

فعالیت‌های ادبی و سیاسی نیما یوشیج

نیما یوشیج مجموعه شعر افسانه را در سال 1300 منتشر کرد. این مجموعه شعر از جمله مهم‌ترین کتاب‌های شعر معاصر ایران است. قسمت‌هایی از مجموعه شعر افسانه نیز در مجله‌ی قرن بیستم چاپ شد. سردبیر این مجله یکی دیگر از شاعران نامدار معاصر یعنی میرزاده عشقی بود. البته نوآوری نیما یوشیج در شعر فارسی با اقبال همه‌ی ادیبان مواجه نشد و بسیاری به او انتقادات تندی وارد کردند.

نیما یوشیج در برهه‌ای در وزارت دارایی استخدام شد اما از آنجا بیرون آمد. او در سال 1317 وارد کار مطبوعاتی شد و برای مجله‌ی موسیقی می‌نوشت. همکاران او در این نشریه بزرگانی چون محمد ضیاء هشترودی، صادق هدایت و عبدالحسین نوشین بودند. او در همین زمان شعرهای مشهور دیگر خود مانند «غراب» و «ققنوس» را منتشر کرد.

نیما یوشیج علاوه‌بر فعالیت‌های ادبی، در زمینه‌ی سیاسی هم فعالیت می‌کرد. او در جوانی به جنبش جنگل پیوست. در سال‌های بعدی نیز او در نشریه‌ی ایران سرخ می‌نوشت که از مهم‌ترین نشریه‌های احزاب چپ در ایران به شمار می‌رفت.

زندگی شخصی نیما یوشیج

نیما یوشیج در سال 1305 با عالیه جهانگیر ازدواج کرد. عالیه جهانگیر خواهرزاده‌ی جهانگیرخان صوراسرافیل، سردبیر یکی از مهم‌ترین نشریات تاریخ ایران، بود. پس از ازدواج، نیما یوشیج پدر خود را از دست داد. او در این سال‌ها در تأمین زندگی خود با مشکل مواجه شده بود و نمی‌توانست کاری برای خود پیدا کند. به همین دلیل، نیما یوشیج به بابل و پس از آن به رشت مهاجرت و در آنجا زندگی کرد.

نیما یوشیج در پایان عمر به ذات‌الریه مبتلا شد. او به تهران آمد تا بیماری‌اش را معالجه کند، اما نتیجه‌ای در بر نداشت. نیما یوشیج در 13 دی 1338 از دنیا رفت
 

زندگینامه صادق چوبک

صادق چوبک (Sadeq Chubak)، نویسنده و مترجم برجسته‌ی ایرانی، در 14 تیرماه 1295، در شهر بوشهر چشم به جهان گشود. چوبک تحصیلات مقدماتی خود را در مدارسی در بوشهر، شیراز و کالجی آمریکایی در تهران سپری کرد. اولین نوشته‌ی صادق چوبک، در حالی که تنها پانزده سال داشت، در روزنامه‌ی محلی بیان حقیقت به چاپ رسید.

صادق چوبک در 21سالگی، پس از استخدام از سوی وزارت فرهنگ و هنر، مشغولِ تدریس در دبیرستانی واقع در خرمشهر شد. او پس از به پایان رساندن خدمت سربازی، برای تأمین مخارج زندگی، ناچار بود که علاوه بر کار تدریس و ترجمه، به مشاغلی دیگر (از جمله منشی‌گری) نیز بپردازد. در همین دوران بود که نخستین کتاب چوبک با عنوان «خیمه‌شب‌بازی» به انتشار رسید، مجموعه‌داستانی درخشان که اگرچه مورد اقبال طیف وسیعی از مخاطبان فارسی‌زبان قرار گرفت، تا ده سال آتی مجوز تجدید چاپ پیدا نکرد.
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین