- نوشتهها
- 7,159
- پسندها
- 19,431
- امتیازها
- 918
بسمه تعالی
این تاپیک متعلق به رمان "دلیما" میباشد و هیچکس به جز نویسنده @Gemma حق ارسال اسپم ندارد.
این تاپیک متعلق به رمان "دلیما" میباشد و هیچکس به جز نویسنده @Gemma حق ارسال اسپم ندارد.
در حال ویرایش نوشته در موضوع 'رمان دلیما | نگین حلاف'
فصل پنجم: راز
در لحظه، همهچیز متوقف میشود. حتی خودم هم از جسارت ناگهانیام جا میخورم. انگار کلمات، پیش از آنکه بتوانم پردازششان کنم، از دهانم بیرون پریدهاند. قلبم محکم میزند. انتظار دارم که برگردد، نگاهم کند، چیزی بگوید، اما او در تصویر بعد نیز همانطور بیحرکت کنار در ایستاده است.
ثانیهها کش میآیند. انگار بدون اینکه کامل بچرخد، فقط کمی سرش را به سمتم متمایل میکند. نور کمرنگ آباژور صورتش را نصفهنیمه روشن کرده است.
- متوجه نشدم.
صدایش عادی به نظر میرسد، ولی چیزی در تُن کلامش فرق دارد. دستش هنوز روی دستگیره است. ناخودآگاه مسیر مکالمه را تغییر میدهم:
-...
در لحظه، همهچیز متوقف میشود. حتی خودم هم از جسارت ناگهانیام جا میخورم. انگار کلمات، پیش از آنکه بتوانم پردازششان کنم، از دهانم بیرون پریدهاند. قلبم محکم میزند. انتظار دارم که برگردد، نگاهم کند، چیزی بگوید، اما او در تصویر بعد نیز همانطور بیحرکت کنار در ایستاده است.
ثانیهها کش میآیند. انگار بدون اینکه کامل بچرخد، فقط کمی سرش را به سمتم متمایل میکند. نور کمرنگ آباژور صورتش را نصفهنیمه روشن کرده است.
- متوجه نشدم.
صدایش عادی به نظر میرسد، ولی چیزی در تُن کلامش فرق دارد. دستش هنوز روی دستگیره است. ناخودآگاه مسیر مکالمه را تغییر میدهم:
-...