ارکانهای نقد حرفهای
ارکانهای اولیه
۱. عنوان رمان
کاراکال: همانطور که در متن توضیح داده شده، سیاهگوش و تیره ای از گریه سانان است.
عنوان رمان از یک کلمه «کاراکال» تشکیل شده، کلمهای که به دور از کلیشه است و ذهن خواننده را کنجکاو میکند تا به دنبال معنای آن بگردد و اساسا بداند چرا نویسنده چنین نامی را برای داستانش مینویسد؟! پس عنوان رمان شما جذاب، کنجکاو کننده و به یاد ماندنی است و من میتوانم بگویم نویسنده در انتخاب نام هوشمندانه عمل کرده است.
خلاصه:
عبارات « جنگ سرد، سقوط دولت شوروی، جراحت، قتل خانوادگی، افسر سرویس اطلاعاتی روسیه و مرگ » در مقدمه ذهن را به سمت رمانی با تم پلیسی یا جنایی میکشاند.
باید گفت رمان های با ژانر جنایی به روایاتی گفته میشود که در آن جنایتکار پیروز است حال آنکه رمان های پلیسی برعکس هستند.
تا جایی که من از رمان شما خواندم؛ میگل یکی از جنایتکاران اصلی بود که جنایات زیادی میکرد و به راحتی آدم میکشت و افسر سرویس اطلاعاتی بود؛ بنابراین شما در خلاصه به خوبی ژانر جنایی را معرفی کردید اما خبری از تصویرسازی ژانر عاشقانه نیست و تصور میشود که پس از میانه داستان باید با چنین ژانری روبه رو بود.
خلاصه با اینکه کنجکاو کننده بود اما اطلاعات زیادی در اختیار خواننده قرار داد، میتوانستید هوشمندانه تر بیان کنید که دختر داستان به دنبال قاتل خانوادهاش است، اینگونه خواننده متوجه شد که اصل و اساس داستان چیست اما ارتباط خلاصه اثر یا عنوان در خلاصه مطرح نشد.
مقدمه:
مقدمه به نظر میرسد که بخشی از دیالوگ بین دو نفر در داستان رقم میخورد، برعکس خلاصه مقدمه جذاب تر، کنجکاو کننده تر و اثرگذار بود؛ در مقدمه ارتباط داستان با ژانر اثر یعنی ژانر جنایی با آوردن کلمات « شکارچی، منزوی، قلمرو بزرگ و...» ژانر عاشقانه با آوردن کلمه عزیزم و عبارت خود کاراکال در متن مقدمه به ارتباط مقدمه با ژانر و عنوان اشاره کرد.
مقدمه ای کوتاه، اما تاثیر گذار و جذاب بود، باعث شد در خواندن راغب شوم.
۲. آغاز رمان
آغاز رمان از رفتن صحبت میکند، دلیلی برای رفتن خواننده را به سمت خواندن رمان فرا میخواند،. چرا که با متن مقابل رو به رو شدیم:
(او برای نوشتن نامهی خداحافظی وقت زیادی نداشت) آغاز رمان نمیتوان گفت که بدون کلیشه بود، رفتن، سفر کردن و آغازی برای دور شدن معمولا کلیشهای هستند اما نحوه پرداخت میتواند بار کلیشه ای بودن جریان را کند کند؛ پس رفتن در آغاز هم توانست کنجکاو کننده باشد هم کلیشه ای باشد، باید دید در ادامه چه خواهیم دید؟
نکته: پرداخت خوب بود و این بر کلیشه ای بودن شروع غالب است.
۳. میانه رمان
میانه رمان با یک شوک یا یک اتفاق باید همراه باشد؛ به نظرم میانه رمان با پیدا کردن تراشه توسط دومینیکا و دیدن فیلم بازجویی پدرش شروع میشود؛ کنجکاوی در اینجا به اوج می رسد؛ و نقطه اوج با توقف فیلم و نیست دختر برای پیدا کردن تراشه بعدی باعث میشود خواننده داستان را دنبال کنید تا در نهایت بفهمد چه شد که پدر دخترک از بین رفت؟!
میانه داستان توانست باز کنجکاوی ام را قلقلک دهد و من را به خواندن هول دهد.
ارکانهای ساختاری
۱. شخصیتپردازی
شخصیت پردازی خوب بود، شما در پردازش شخصیت ها هم به صورت مستقیم و هم یه صورت غیر مستقیم آنها را توصیف کردید.
بخشی از توصیفات مستقیم:
- به زن میانسالی با موهای نقرهای کوتاه که تا روی گردنش را میپوشاندند، چشمان درشت سبز رنگ، ل*بهای گوشتی صورتی که لبخند ملیحی روی آنها خودنمایی میکرد و پیراهن بافت گلداری که تا زیر زانویش میرسید
و....
بخشی از توصیفات غیر مستقیم:
- چشمان درشت مشکی رنگش که همیشه به آنها سرمهی عربی میکشید را از مادر شرقیاش به ارث برده بود.
- بریجر، دستی به موهای مشکی برهم ریختهاش کشید.
- موهای بلوندش را بالای سرش جمع کرده بود و اسلحهی درون دستش، زیر نور خورشید میدرخشید. چشمان خاکستری زن، خالی از هرگونه احساسی بود و نگاهش، رعشه بر اندام اولنا میانداخت.
-زن بدون حرف، با ابروهای پرپشتش اشارهای به یکی از دربهای چوبی پشت پیشخوان کرد.
و....
نکته: از اسامی زیادی در رمان شما استفاده شده، اسامی با اسم های خارجی که متعلق به شرایط محیطی منطقهای است که شما در آن داستان را روایت میکنید، استفاده از اسامی با اسامی جدید باعث جذابیت در داستان میشود اما واقعا بعضی لحظات نمیفهمیدم که اسم شخصیت مذکر است یا مونث؛ پس از گذشت چند پارت به این نکته میرسیدم و متوجه موضوع میشدم که فلان شخصیت پسر است یا دختر مثلا: اولگا
من اواسط رمان فهمیدم اون دختره.
با ورود شخصیتها با اسم های طولانی و عجیب حس میکردم اصلا بعضی شخصیت ها را نمیشناسم، باید دوباره برمی گشتم و اسم افراد را در ذهن ثبت میکردم.
استفاده از اسم های ساده خارجی به جذابیت بیشتر متن شما میافزود.
۲. باورپذیری دنیای داستان
کافه نویسندگان علاوه بر خوانده شدن باید در ذهن بماند؛ این صحنه در آثاری که جنبه حقیقت دارند یافت میشود.
رمان باید در ذهن حقیقت ایجاد کند، شخصیت ها باید زنده باشند و با هم ارتباط بگیرند، در عین اینکه با هم خوبند اما گاهی با هم بحث میکنند؛ عادات مختلفی دارند، گاهی با هم شوخی میکنند و ...
صحنه هایی از رمان باعث میشد واقعا حقیقت آن را دریابم؛ مثلا صحنه درگیری میگل با یاران ماتیو در کلوپ و....
جایی از رمان میگل و دومینیکا با هم بحث میکنند اما چند لحظه بعد با هم بیرون گردی میکنند و...
اما گاهی هم باور اینکه میگل افسری است که راحت آدم میکشد و دومینیکا اینقدر این صحنه برایش تعجب آور نیست که با او سوار موتور میشود و میروند رستوران و انگار نه انگار...
پس باور پذیری در رمان شما سطح متوسطی دارد و نمیتوانم بگویم خیلی عالی در است زمینه کار کردید.
۳. کشمکش و تعلیق
کشمکش:
کشمکش یعنی اینکه شخصیت های داستان به صورت درونی یا بیرونی با خود یا دیگران درگیر میشوند؛ ما در داستان کشکش های درونی را در شخصیت دومینیکا میدیدیم که به دنبال یافتن علت اینکه چرا در تراشه ای که یافته بود گفته بودند او به همراه مادرش کشته شده آن هم توسط پدرش اما ؛ او برای رسیدن به جوابی برای چرایی این داستان غم انگیز؛ در کشکش درونی بود .
یا حتی هنگام خوردن نوشیدنی ابسنت، او با خوردن نوشیدنی وارد کشمکشی درونی شد، متوجه ماجرای اطراف بود و اما اختیار چندانی هم نداشت.
کشمکش بیرونی را در درگیری میگل با بقیه و یا حتی کشتن اولنا توسط میگل و کشتن کاروی توسط دومینیکا و حتی درگیری که میگل در کلوپ پس از کشتن ماتیو انجام داد به زیبایی تصویر جدال بین آنها را مطرح کردید.
آنقدر تصویر سازی زیبا بود که احساس کردم من نیز یکی از حاضران داخل کلوپ و مشغول تماشای نزاع و درگیری بین افراد هستم.
تعلیق: به معنای معلق نگه داشتن؛ از زمانی که داستان شروع شد و تا اواسط رمان به بعد ذهن خواننده به دنبال هدف دومینیکا دنبال میشد؛ خوب توانستید ذهن خواننده را بین زمین و آسمان نگه دارید.
۴. ایدهی مرکزی
همان طور که گفتم ایده ملی و اصلی داستان شما تکراری و برگرفته از اتفاقی است که بعداً باید شاهد انتقام باشیم، این ایده کلیشه است اما پرداخت نویسنده در ادامه باعث شدن که این وجه تکراری بودن مسأله کمرنگ شود.
۵. زاویه دید و روایت
زاویه دید داستان از زبان کسی است که خارج از داستان، آینده را میبیند و او داستان را تعریف میکند؛ پس زاویه دید رمان شما راوی است؛ معمولا در داستان های که با شخصیت های متعددی روبه رو هستیم بهترین انتخاب زاویه دید دانای کل یا همان راوی است، انتخاب شما برای این فضای داستانی خوب بود.
روایت داستان در حالت کلی کلیشه و تکراری بود؛ داستان در مورد قتل و ارتباط افسر پلیس اطلاعات با این قتل و ورود او به سیستم اطلاعاتی برای یافتن قاتلان خانواده اش است، چیزی که ما قبلا در رمانهایی با تم انتقامجویانه شاهدش بودیم؛ اما داستان شما در فضایی جدید رقم میخورد و این با افزودن اطلاعاتی که شما وارد داستان میکنید از بار کلیشه بودن آن میکاهد؛ پس نمیتوانم بگویم روایت کاملا عالی است اما میتوانم بگویم روایت خوب پیش رفته، یعنی توانستید به زیبایی داستان را تصویر کنید.
۶. سیر روایی و بافت داستان
جملات در زمان در جای مناسب به کار میروند، توصیفات بیش از حد در داستان وجود ندارد و از طرفی داستان تند پیش نمیرود، شخصیت ها به مرور در داستان معرفی شدند، به مرور ارتباط میگیرند و داستان به صورت کاملا طبیعی به هدف خود نزدیک میشود.
سیر روایت نه کند است نه تند؛ به صورت طبیعی ما به انتهای داستان نزدیک میشویم.
۷. نسبت دیالوگ به مونولوگ
قبل از دیالوگ توضیح مناسب نسبت به واکنش افراد، حالت درونی، حالت بیرونی آنها داده میشود؛ دیالوگ ها نیز گاهی هوشمندانه به کار میروند؛ این باعث جذابیت متن میشود.
تنها چیزی که در مونولوگ ها زیاد توی ذوق میزند همانی که است که بارها گفتم، واژگان ثقیل در متن باعث میشود خواننده اصلا آنها را نخواند، یک راست سراغ دیالوگ ها برود، این موضوع باعث خستگی خواننده میشود؛ مخصوصا واژگانی که به راحتی فراموش میشوند و اصلا در ذهن نمیمانند.
چون واژگانی که به کار میبرید اصلا شکل نوشتاری سنگینی هم دارند، خواننده دوست دارد سریع از جریان داستان مطلع شود، با تمرکز روی هر واژه کلی از وقتش را هدر رفته میبیند بنابراین ممکن است در حین خواندن توقف نکند.
پس دیالوگ ها زیبا ومناسبند اما در به کار بردن واژگان ثقیل در مونولوگ ها تجدید نظر کنید.
دیالوگ ها و مونولوگ ها با ژانر در ارتباط اند، اندازه مناسب دارند و با رمان همخوانی دارند.
۸. پیام و تم محوری
فکر میکنم اعتماد بیجا به شخصی که هدف خودش را دارد کاری احمقانه است با توجه به (تو من رو نجات ندادی میگل؛ فقط مسیر درد رو تغییر دادی. از یه زخم به زخم دیگه، از یه دروغ به دروغ بعدی؛ فقط شکل جهنم فرق کرده.) محور اصلی و هدف شما تا اینجای داستان بوده.
نباید اعتماد کرد، اعتماد بیجا کار دست آدم میدهد.
۹. تعادل و کیفیت توصیفات
توصیفات اغراق آمیز و نابجا نبود، در واقع توصیف آنچنانی در متن دیده نشد اما همان قدر هم که بود دوست داشتنی بودند و جذاب مثل:
-نفسش مانند یک تکه یخ در گلویش مانده تا نگذارد کلمات را به راحتی ادا کند.
یا
- نور تیرهی چراغها، بر روی برکههای کوچک آب شکسته میشد و انعکاس غمزدهای از شب را پس میداد.
و....
کیفیت توصیفات در حد عالی و به کار بردن آنها به جا و بدون ایجاد خستگی بود
۱۰. پیرنگ و انسجام وقایع
پردازش داستان شما بسیار خوب و پر حد عالی است اما ایده آن نسبتا خوب است؛ این دو در کنار هم پیرنگ جذابی ایجاد کردند؛ پیرنگ نیز خوب بود.
۱۱. فضاسازی و حالوهوا
فضاسازی خوب بود؛ گاهی اوقات حس میکردم در صحنه ها حضور دارم و شاهد ماجرا هستم، مثل صحنه کشته شدن اولنا توسط میگل، صحنه آوردن کیک توسط تاتیانا و....
۱۲. ریتم داستان (سرعت پیشروی وقایع)
سرعت طبیعی بود، نه کند بود و نه تند
۱۳. سبک نگارش (صدا، واژگان، جملهبندی)
صدا:
از صدای شخصیت ها، صدای محیط و ... در متن اشاره شده بود؛
اشاره به صدای کلفت زن:
(زن، نگاه کوتاهی به او انداخت و با صدای زمختی گفت:
_ به چی زل زدی؟)
یا
(با صدای زمخت مرد مقابلش که بر روی بازوهایش، تصویر یک اژدها خالکوبی شده بود و زخم عمیقی بر روی گونهاش خودنمایی میکرد، لبخندش را قورت داد.)
صدای خورد شدن اعضای بدن:
(میگل، فرصت پیدا کرد تا با یک حرکت، گردن او را هم خم کند. صدای شکستن استخوانهای مرد در بین فریاد یکی دیگر از انتقامجویان ماتیو، گم شد)
صدای خر خر کردن قبل مرگ همراه با صدای پایه صندلی:
(اولنا، شروع به کشیدن پاهایش روی زمین کرد و چشمانش، تا آخرین حد ممکن باز شده بود. صدای خرخر در میان تقتق پایههای صندلی، لبخند را به سرعت از روی لبان دومینیکا ربود)
صدای انفجار
(بلافاصله بعد از برخورد گلوله با بشکهی بنزین، شعلههای آتش از جلوی درب گاراژ زبانه کشیدند و در کسری از ثانیه صدای انفجار مهیبی، سکوت کارخانه را شکاند.)
و...
به خوبی صدا را در متن مشخص کردید.
واژگان :
واژگان جدیدی در متن هویدا بود که تعدادشان آنقدر زیاد بود که به جای اینکه خواننده کنجکاو باشد، آنها را نخوانده رها میکند، تعداد واژگان ثقیل و جدید باید در متن به گونهای باشد که حوصله خواننده سر نرود؛ شما تقریبا در بیشتر زمان خود واژه جدید دارید، ممنون که برای هر واژه توضیح دادید، اما خواننده گاهی آنقدر حوصله ندارد که بیاید و واژههای جدید را یاد بگیرد مثلا واژگانی چون:
کوزا نوسترا -اسپتسناز-کانتابریا-چچن- فدراسیون-میلیشیا و....
اولا این عبارات در ذهن خواننده نمیمانند و دوما پرداخت زیاد به عبارات جدید ذهن خواننده را خسته میکند.
اما واژگانی مثل : تفنگ سی.کیو، نوشیدنی ابسنت و بشقاب فارفاله و... هم کنجکاو کننده و جذاب بودند، مثلا خواننده اینجا دوست داره بدونه چه نوع اساحهایه، چه نوع نوشیدنیه و....
شما در به کار بردن واژگان جدید، علم و تبحر فوق العاده ای دارید اما زیاده روی میتواند گاهی به جای جذب خواننده، خواننده را از خواندن منصرف کند.
جمله بندی:
بسیار زیبا و دوست داشتنی بود، جمله بندی نقصی نداشت.
۱۴. منطق درونی وقایع و شخصیتها
همه شخصیت ها معرفی هوشمندانهای داشتند و منطق خاص خود را حمل میکردند؛ ارتباط آنها واقعی و معرفی آنها طبیعی بود.
۱۵. تطابق ژانر با ساختار روایی
ژانر در کل با ساختار تطابق داشت، ترتیب به کار بردن ژانر در ابتدا جنایی و سپس عاشقانه در رمان رعایت شده بود.
ارکانهای پایانی
۱. ایرادات نگارشی و زبانی
ایرادات چندانی نداشتید فقط
وقتی جمله پایان نیافته نقطه نگذارید، وقتی با اتمام ظاهری جمله، جمله دیگری شروع میشود که جمله قبل به جمله بعد وصل میشود از نقطه ویرگول استفاده کنید؛ مثل:
- او را در این سکوت سرسامآور، رها کرده بود. انگار که از همان اول هم قرار نبود کاری جز این بکند!

- او را در این سکوت سرسامآور، رها کرده بود؛ انگار که از همان اول هم قرار نبود کاری جز این بکند!

یا
-دومینیکا فک قفلشدهاش را روی هم فشار داد؛ بدون آن که گرهی مشتهایش را باز کند. انگار که اگر قدرت داشت،

- دومینیکا فک قفلشدهاش را روی هم فشار داد؛ بدون آن که گرهی مشتهایش را باز کند؛ انگار که اگر قدرت داشت،

یا
-دومینیکا، با خشمی که حالا دیگر فوران کرده بود، خودش را بالا کشید. نگاهش به چشمهای کدر او قفل شد،

- دومینیکا، با خشمی که حالا دیگر فوران کرده بود، خودش را بالا کشید؛ نگاهش به چشمهای کدر او قفل شد،

نکته: وقتی جمله تمام میشود و شما میخواهید پاراگراف بعدی را شروع کنید نقطه بگذارید و سر خط بروید؛ وسط جمله ای که هنوز ادامه دارد نباید نقطه گذاشته شود.
این ایراد نگارشی در سراسر متن شما هویدا است و حتما اصلاح کنید.
۲. توصیههای کاربردی منتقد
توصیه چندانی نیست؛ هر چه بود به طور مفصل شرح داده شد.
۳. سخن پایانی منتقد
قلم بسیار قوی، اطلاعات عمومی بسیار بالا و قدرت کافی برای ساخت رمان در شما نفس میکشد؛ به شما به خاطر داشتن این استعداد شکوهمند تبریک میگم.
قلمتان مانا
